سرمایه داری وابستگان(Crony capitalism)

دکتر کیارش مهرانی
استادیار و مدرس علوم مالی
شهریور ۱۴۰۲

دانلود pdf مقاله از لینک زیر:

http://kmehrani.ir/wp-content/uploads/2023/09/سرمایه-داری-وابستگانکرونیسم.pdf

در نظام های سرمایه داری، سرمایه داری وابستگان(Crony capitalism) یا به اصطلاح کرونیسم(cronyism) که همانا پارتی بازی ، رفیق بازی و رانت سازی معنی میدهد نتیجه دخالت بیش از حد دولتها در بازار است که ناگزیر به ترکیبی سمی از شرکت ها و مقامات دولتی می انجامد که بخش های اقتصادی را اداره می کنند.
اولین استفاده گسترده از اصطلاح “سرمایه داری وابستگان” در دهه ۱۹۸۰ برای توصیف اقتصاد فیلیپین تحت دیکتاتوری فردیناند مارکوس به وجود آمد و نمونه تقریباً مشابه آن در دهه ۱۳۴۰ تا ۱۳۵۰ شمسی در ایران شکل گرفت. به برخی از همکاران رئیس جمهور سابق فیلیپین، فردیناند مارکوس کمیسیون‌ها، پروژه‌ها و بودجه‌های دولتی اعطا شد که بسیاری از آنها بعداً به دلیل فساد، سوء استفاده از بودجه و بی‌توجهی به قانون اساسی فیلیپین مورد تحقیق قرار گرفتند. به دوستان وی موقعیت‌های استراتژیک هم در دولت و هم در بخش خصوصی داده شد تا مارکوس‌ها کنترل صنایع اصلی کشور را در دست بگیرند.برخی از اقتصادان ها این دوره را به دوران غارت مارکوس می نامند که ویژگی این دوره به شرح زیر بود:
• ایجاد انحصار و تحت کنترل قرار دادن آنها
• اعطای وام به نزدیکان از بانک ها و/یا موسسات مالی دولتی؛
• تصرف اجباری شرکت های مختلف دولتی یا خصوصی با مبلغ اسمی
• حمله مستقیم به خزانه داری عمومی و موسسات مالی دولتی؛
• صدور احکام یا دستورات ریاست جمهوری که به دوستان خود امکان جمع آوری ثروت را می داد.
• رشوه و پورسانت از سوی شرکت‌هایی که در فیلیپین تجارت کردند.
• استفاده از شرکت های پوسته ای و شرکت های ساختگی برای پولشویی در خارج از کشور؛
• کاهش کمک های خارجی و سایر اشکال کمک های بین المللی؛ و
• پنهان کردن ثروت در حساب های بانکی خارج از کشور با استفاده از نام مستعار یا نام رمز
سرمایه داری وابستگان ، یک سیستم اقتصادی است که در آن کسب و کارها نه در نتیجه سرمایه گذاری آزاد، بلکه بیشتر از طریق انباشت سرمایه بر اساس وابستگی بین یک طبقه تجاری با طبقه سیاسی رشد می کنند. این نوع سرمایه داری، غالباً با دستکاری روابط قدرتهای دولتی توسط دارندگان منافع تجاری (به‌جای رقابت و بدون محدودیت) در کسب مجوزها، با اخذکمک‌های مالی ، گرفتن معافیت‌های مالیاتی یا سایر اشکال مداخله گونه دولت بر سر منابعی که منافع تجاری در آنها نفوذ ناروا اعمال می‌کند به دست می‌آید. به عنوان مثال، امتیاز معدن برای تامین مواد اولیه یا انعقاد قرارداد برای فعالیتهای عمومی به گروهی خاص داده میشود، در این صورت نه صرفاً از طریق کسب درآمد در بازار، بلکه از طریق ویژه گزینی( به معنی واقعی رانت) و با استفاده از انحصار اقتصاد به گردش می آید. در این مدل سرمایه داری،کارآفرینی و شیوه‌های نوآورانه که به دنبال پاداش دادن به ریسک است از نطفه خفه می‌شود، زیرا ارزش افزوده کمی توسط کسب‌وکارهای فاقد وابستگی ایجاد می‌شود.منابع مالی عمدتاً به سرمایه داران وابسته به دولت، سیاسیون و رسانه های تحت فرمان سرازیر می شوند و زمانی که این نوع روابط با اقتصاد پیوند میخورد اقتصاد سالم را مخدوش و جامعه را تا حدی تحت تأثیر قرار می دهد که آرمان های اقتصادی، سیاسی و اجتماعی بجای خدمت به مردم در خدمت به فساد قرار میگیرد. سبک ترین شکل سرمایه داری وابستگان، سرمایه داری رفاقتی است که شامل تبانی بین بازیگران بازاری است که به طور رسمی توسط دولت تحمیل یا به گونه رازآلودی در بین دوستان نزدیک به دولتمردان توزیع می شود. در حالی که شاید در این نوع نظام اقتصادی به ظاهر رقابتی سبک وجود دارد ، اما در درخواست یارانه یا کمک یا جانب گیری مقررات، توسط یک جبهه واحد (که گاهی انجمن صنفی یا گروه تجاری صنعتی نامیده می شود) از دولت بصورت مستمر در اقتصاد به چشم میخورد. اصطلاح سرمایه داری وابستگان عموماً زمانی استفاده می شود که این شیوه ها یا بر اقتصاد به عنوان یک کل واحد تسلط می یابد یا بر ارزشمند ترین صنایع کشور مستولی میشوند . در این نظام،قوانین و مقررات بصورتی عامدانه مبهم بوده و تکرار این ابهام در چنین سیستم هایی رواج فراوان دارد. به طور دقیق تر چنین قوانینی عملاً مانع بسیاری از فعالیت های تجاری می شود، و در عمل فقط به طور نامنظم اجرا می شوند. شبح اعمال چنین قوانینی به طور ناگهانی بر یک تجارت، انگیزه ماندن را بعنوان لطف مقامات سیاسی ایجاد می کند. رقبای دردسرساز که از حد خود فراتر میروند اگر بخواهند این قوانین را به طور ناگهانی زیر پا بگذارند یا نادیده بگیرند نتیجتاً حذف تجاری یا منجر به جریمه یا حتی زندانشان می شود. حتی در کشورهای دموکراتیک پردرآمد با سیستم‌های حقوقی تثبیت‌شده و آزادی مطبوعات، دولت فربه تر معمولاً با افزایش فساد سیاسی همراه است. اصطلاح سرمایه داری وابستگان در ابتدا به کشورهای درگیر در بحران مالی آسیایی در سال ۱۹۹۷ مانند اندونزی، کره جنوبی و تایلند اطلاق میشد. در این موارد، از این اصطلاح برای اشاره به این که چگونه اعضای خانواده رهبران حاکم بدون هیچ توجیه غیرسیاسی بسیار ثروتمند می شوند استفاده می شد. این اصطلاح برای سیستم الیگارشی در روسیه نیز به کار رفته است. دخالت مستقیم بیشتر دولتها در یک بخش خاص نیز می‌تواند به حوزه‌های خاصی از سرمایه‌داری وابستگان منجر شود، حتی اگر اقتصاد به عنوان یک کل واحد رقابتی باشد. این امر در بخش‌ منابع طبیعی از طریق اعطای امتیازات معدن یا حفاری رایج‌تر است اما از طریق فرآیندی به نام تسخیر نظارتی که در آن سازمان‌های دولتی مسئول تنظیم یک صنعت توسط آن صنعت کنترل می‌شوند، ممکن میشود. دولت ها اغلب با حسن نیت، سازمان های دولتی را برای تنظیم گری صنایع ایجاد می کنند با این حال، اعضای یک صنعت از وابستگان علاقه بسیار زیادی به اقدامات نهادهای نظارتی داشته و بقیه شهروندان فقط اندکی تحت تأثیر قرار می گیرند در نتیجه، بازیگران فعلی صنعت تحت کنترل ناظر قرار گرفته و بجای جلوگیری از منافع غیر معمول تبدیل به انتقال دهنده منافع نامتعارف میشوند.
از نظر سیاسی، سرمایه داری وابستگان هم برای بنیادگرایان راست بازار و هم برای شکاکان بازار چپ تحقیر می شود. اولی هر سیاست دولتی را که بر تخصیص منابع تأثیر می گذارد – از جمله سیاست صنعتی، اقدام مثبت، و دستورات ESG (حکومت زیست محیطی-اجتماعی) – را وابستگی و مبتنی بر رفاقت(بجای آزادی و رقابت) می داند زیرا منافع آن برای گزیده ای از افراد و مشاغل و به ضرر سایرین و عموم است و تنها در صورتی می توان آن را از بین برد که سیاست های توهین آمیزی که تجارت و سیاست را به هم مرتبط می کند را بتوان لغو کرد. گروه دوم یا بدبینان بازار، معتقدند که «بازار» به خودی خود ناقص است، بنابراین منابع را به اشتباه تخصیص می دهد که معمولاً بر اساس روابط قدرتهای موجود در جامعه، از جمله «تسخیر دولت» توسط صاحبان منافع تجاری که ممکن است شامل رشوه و فساد آشکار باشد یا نباشد ایجاد میشود.
شاخص سرمایه داری وابستگان
شاخص سرمایه داری وابستگان ، شاخصی است که توسط روزنامه بریتانیایی اکونومیست منتشر شده است که مدعی محاسبه درآمد و معیشت مردم یک کشور یا شهر خاص با اقتصاد سرمایه داری « تحت تأثیر سرمایه داری های وابستگان » را می سنجد. این یک سنجه از سرمایه داری وابستگان است که در سال ۲۰۱۴ طراحی شده است. هدف این شاخص این است که یک روند اندازه گیری در تعداد رانت خواران اقتصادی را بسنجد. فرض بر این است که به دلیل سیاست های سیاسی دلخواه مقامات دولتی، سرمایه گذاران در حال افزایش ثروت و منافع خود هستند. در نتیجه، به جای تولید ثروت بیشتر برای کل جامعه، بخش بزرگی از ثمره کار مردم را به دست می آورند.
روشی که اکونومیست تخمین می زند این است که با داده های فوربس شروع کرده است. این مجله تقریباً چهار دهه است که فهرست سالانه ثروتمندان جهان را منتشر کرده است. در سال ۱۹۹۸ تخمین زد که ۲۰۹ میلیاردر با ثروت کل یک تریلیون دلار، معادل ۳ درصد تولید ناخالص داخلی جهانی وجود دارد. امسال این نشریه جزئیات ۲۶۴۰ میلیاردر به ارزش ۱۲ تریلیون دلار یا ۱۲ درصد تولید ناخالص داخلی را منتشر کرد. اکثر موارد ذکر شده در بخش های رانت جویی فعالیت نمی کنند. با تعدیل افزایش قیمت ها – یک میلیارد دلار در سال ۱۹۹۸ اکنون معادل ۳.۳ میلیارد دلار است و در مجموع ۸۷۷ میلیاردر (به قیمت سال ۱۹۹۸) با ثروت جمعی ۹ تریلیون دلار وجود دارد.
اکونومیست منبع ثروت را به بخش‌های رانت‌جو و غیر رانت‌جو طبقه‌بندی می‌کند. رانت اقتصادی مازادی است که پس از کسر کردن سرمایه و هزینه های نیروی کار و در صورتی که رقابت کامل وجود میداشت باید به سمت صفر می شد. رانت خواری در بخش های نزدیک به دولتها از جمله بانکداری، ساخت و ساز، املاک و منابع طبیعی رایج است. گاهی اوقات ممکن است رانت جویان با دستیابی به زمین، مجوزها و منابع، درآمد خود را بطور غیر طبیعی افزایش دهند. آنها ممکن است برای محدود کردن رقابت بالابی کردن با دولتها برای تدوین قوانین دنج کارتل تشکیل داده و ثروت اضافی برای خود خلق کنند.

بر اساس آخرین برآورداز شاخص سرمایه داری وابستگان ، که برای اولین بار تخمین زد که ثروتمندان تقریباً یک دهه پیش چقدر از صنایع رانت جویانه سود می برند، ثروت سرمایه داران وابستگان از ۳۱۵ میلیارد دلار یا ۱ درصد تولید ناخالص داخلی جهانی در ۲۵ سال پیش ، اکنون به ۳ تریلیون دلار یا تقریباً ۳ درصد از تولید ناخالص داخلی جهانی روبه افزایش گذاشته است. حدود ۶۵ درصد افزایش برای آمریکا، چین، هند و روسیه بوده است. به طور کلی ۴۰ درصد از ثروت سرمایه داری وابسته از کشورهای خودکامه ناشی می شود و ۹ درصد از تولید ناخالص داخلی آنها را تشکیل می دهد. صدها میلیاردر در سرتاسر جهان وجود دارند که اعتقاد بر این است که ثروت آنها عمدتاً از بخش هایی نشأت می گیرد که اغلب دارای معاملات ناپسند با دولتها هستند.
شاخص سرمایه داری وابستگان در سال ۲۰۲۳ نیز منتشر شد. روسیه، با فاصله زیاد، بالاترین رتبه را داشت و ثروت میلیاردرهای بخش‌های وابسته به ۱۹ درصد تولید ناخالص داخلی آن ‌رسید. در ۲۰ سال گذشته، پایتخت بریتانیا به قدری مورد استقبال الیگارش های روسی قرار گرفته است که به “لندنگراد[۱]” معروف شده است. لندنگراد نام مستعار لندن است که اشاره ای به حضور زیاد روس ها در بریتانیا دارد. بسیاری از روسهای وابسته به دولت عمارت های غول آسا خریده اند. ثروت هنگفت بسیاری از همکاران ولادیمیر پوتین مشکل سرمایه داری وابستگان را بیشتر برجسته کرده است. چین کاهش قابل توجهی در شاخص خود را ثبت کرده است، به طوری که کل ثروت میلیاردرها از بخش های وابسته از تقریباً نصف در سال ۲۰۱۰ به حدود یک چهارم در سال ۲۰۲۳ کاهش یافته است.

آمریکا بار ، سرمایه‌دارترین کشور در شاخص اکونومیست است . ثروت میلیاردرها از بخش های وابسته به ۱۹ درصد تولید ناخالص داخلی می رسد. با این حال، تأثیرات جنگ اوکراین واضح است. ثروت وابستگان از ۴۵۶ میلیارد دلار در سال ۲۰۲۱ به ۳۸۷ میلیارد دلار در سال جاری کاهش یافته است. تنها یک پنجم از ثروت میلیاردرهای روسی از بخش‌های غیر وابسته به دست می‌آید که نشان می‌دهد اقتصاد آن چقدر مخدوش است. بر اساس این گزارش، ثروت سرمایه‌داران وابسته هندی در بخش‌هایی مانند بانک‌داری، دفاعی، صنایع استخراجی و ساخت‌وساز، نزدیک به ۸ درصد از تولید ناخالص داخلی این کشور را تشکیل می‌دهد که از ۵ درصد در دهه گذشته افزایش یافته است. در سال ۲۰۲۱، هند در رتبه هفتم این شاخص قرار داشت.

چرا گزارش پایداری مهم است؟

دکتر کیارش مهرانی

استادیار و مدرس علوم مالی

 شهریور ۱۴۰۲

دانلود:

http://kmehrani.ir/wp-content/uploads/2023/09/چرا-گزارش-پایداری-مهم-است.pdf

مسایل زیست محیطی مانند گرم شدن کره زمین، اثرات گلخانه ای، آلودگی هوا و دریاها و رودخانه ها ، کمبود شدید آب و .. نشان می دهد تصمیمات و فعالیتهای بشر پس از انقلاب صنعتی برای بهبود زندگی و تولید بیشتر کالاها  دچار آسیب های زیان باری بوده است. درک جهان امروزی  که دارای تغییرات گسترده ای است از دو منظر تغییرات محیطی و تغییرات نیروی انسانی قابل تامل است،شرکتها دیگر قادر نیستند بدون توجه به محیط و انسان ها به حیات خود ادامه دهند بنابرین باید اهداف مشخصی برای مدیریت این دو عنصر کلیدی حاکم بر فضای خود  داشته باشند و ذی نفعان را مطلع کنند که چه اقداماتی برای دستیابی به مدیریت این عوامل داشته اند. دولت‌ها، شرکت‌ها، سرمایه‌گذاران و سازمان‌های غیردولتی از گزارش‌های پایداری برای به اشتراک گذاشتن عملکرد و تأثیرات خود بر روی طیف گسترده‌ای از موضوعات پایداری (محیط و انسان)استفاده می‌کنند.  انتشارگزارش‌های پایداری روش اصلی سازمان‌ها برای انتقال آگاهی عموم مردم از خطرات، فرصت‌ها و شیوه‌های زیست‌محیطی خود با گروه‌های ذینفع ست. ذینفعان نقش مهمی در شناسایی ریسک ها و فرصت های غیرمالی برای سازمان ها دارند. شفافیت به دست آمده از مشارکت طیفی از ذینفعان در فرآیندهای تصمیم گیری نه تنها منجر به تصمیم گیری بهتر می شود، بلکه باعث ایجاد اعتماد در کسب و کارها می گردد.

برای هر کسی که در زمینه پایداری و اصول حاکمیت محیطی، اجتماعی و شرکتی[۱] (ESG)و به طور فزاینده‌ای در امور مالی شرکت کار می‌کند، گزارش‌دهی و افشای پایداری به سریع‌ترین نوع گزارش‌دهی غیرمالی در ده سال گذشته تبدیل شده است. ۹۰ درصد از ۵۰۰ شرکت بزرگ بر اساس ارزش بازار، گزارش های پایداری را در سال ۲۰۱۹ منتشر کرده اند. این رقم در در مقایسه با سال ۲۰۱۸ (۸۶ درصد)شتاب بالایی داشته است. برخلاف حسابداری مالی سنتی، گزارش پایداری (گزارشگری حال حاضر) با همان شفافیت و ثبات عمل نمی کند. امروزه بیش از ۶۰۰ استاندارد مختلف گزارشگری پایداری، ابتکارات صنعتی، چارچوب ها و دستورالعمل ها در سراسر جهان وجود دارد که می تواند گزارش پایداری را به فرآیندی پیچیده و یک پروژه پژوهشی سنگین و تکراری تبدیل کند. در نتیجه، اکثر شرکت‌ها استانداردهایی را که برای گزارش‌دهی استفاده می‌کنند بسیار متفاوت است. تلاش برای استانداردسازی در نهایت در میان بسیاری از دولت ها و سازمان های استاندارد مانند CDP، CDSB، GRI، IIRC، SASB، و بنیاد IFRS در حال انجام است – که امیدواریم  که رویدادهای صنعتی را به استانداردهای جهانی برای گزارش پایداری نزدیک تر کند. متداول ترین چارچوب پذیرفته شده، استانداردهای ابتکار گزارشگری جهانی(GRI) است. این استاندارد به اشکال دیگر گزارشگری غیرمالی، از جمله گزارش اقلام زیر خط[۲]، و گزارش مسئولیت اجتماعی شرکت (CSR) مرتبط است. ایجاد و حفظ اعتماد در کسب و کارها و دولت ها برای خلق یک اقتصاد جهانی پایدار و جهانی پر رونق اساسی است. هر روز تصمیماتی توسط کسب و کارها و دولت ها گرفته می شود که تأثیر مستقیمی بر ذینفعان آنها دارد، مانند تصمیمات مربوط به موسسات مالی، سازمان های کارگری، جامعه مدنی، شهروندان و میزان اعتمادی که به آنها باید داشته باشند. این تصمیمات به ندرت مبتنی بر اطلاعات مالی است و اغلب ریسک ها و فرصت های مرتبط با عوامل مختلف کوتاه مدت و بلند مدت را در نظر می گیرد. موضوعات پایداری به طور فزاینده ای در این فرآیندهای تصمیم گیری ادغام می شوند. مزایای گزارش پایداری بشرح زیر است:

  • افزایش درک ریسک ها و فرصت ها را می دهد.
  • بر ارتباط بین عملکرد مالی و غیر مالی تأکید می کند.
  • بر استراتژی مدیریت بلندمدت، سیاست ها و برنامه های تجاری تأثیر می گذارد.
  • فرآیندها را ساده می کند، هزینه ها را کاهش می دهد و کارایی را بهبود می بخشد.
  • معیارها و ارزیابی عملکرد پایداری با توجه به قوانین، هنجارها، کدها، استانداردهای عملکرد و ابتکارات داوطلبانه؛
  • به شرکت ها کمک می کند تا از شکست های محیطی، اجتماعی و حاکمیتی جلوگیری کنند.
  • امکان مقایسه عملکرد در داخل و بین سازمان ها و بخش ها را فراهم می کند.
  • کاهش اثرات منفی محیطی، اجتماعی و حاکمیتی، بهبود شهرت و وفاداری به برند؛
  • توانمندسازی ذینفعان خارجی برای درک ارزش واقعی سازمان
  • نشان دادن اینکه سازمان چگونه انتظارات در مورد توسعه پایدار را تحت تأثیر قرار می دهد و تحت تأثیر آن قرار می گیرد.

هیئت استانداردهای بین المللی پایداری[۳] در حال نهایی کردن الزامات عمومی برای یک واحد تجاری برای افشای اطلاعات مالی مرتبط با پایداری است. در مارس ۲۰۲۲، ISSB پیش‌نویس۱ IFRS S الزامات عمومی برای افشای اطلاعات مالی مرتبط با پایداری را منتشر کرد و الزامات کلی را برای واحدهای تجاری جهت افشای اطلاعات مالی مرتبط با پایداری در مورد ریسک‌ها و فرصت‌های مرتبط با پایداری خود پیشنهاد نمود. پیش نویس گزارش همچنین پیشنهاد میکند که یک واحد تجاری مجموعه کاملی از افشاهای مالی مرتبط با پایداری را به بازار باید ارائه کند. ISSB پس از در نظر گرفتن بازخورد پیش نویس گزارش، پیشنهادات را مجدداً بررسی میکند و انتظار داریم در پایان سه ماهه دوم سال ۲۰۲۳ یک استاندارد افشای پایداری IFRS منتشر شود.

هیئت استانداردهای حسابداری پایداری (SASB)  با این هدف تشکیل شده است. از آگوست ۲۰۲۲، هیئت استانداردهای بین المللی پایداری (ISSB)  و بنیاد IFRS مسئولیت استانداردهای SASB را بر عهده گرفت. ISSB متعهد به حفظ، ارتقا و تکامل استانداردهای SASB است و تهیه کنندگان و سرمایه گذاران را تشویق می کند تا به استفاده از استانداردهای SASB ادامه دهند. استانداردهای SASB نقش مهمی در دو استاندارد اول افشای پایداری IFRS، الزامات عمومی IFRS S1 برای افشاهای مربوط به پایداری و IFRS S2 افشاهای مرتبط با آب و هوا دارند. استانداردهای SASB سازمان ها را قادر می سازد تا افشاهای مبتنی بر هر صنعت خاص را در مورد ریسک ها و فرصت های مرتبط با پایداری ارائه دهند که به طور منطقی انتظار می رود بر جریان های نقدی واحد تجاری، دسترسی به منابع مالی یا هزینه سرمایه در کوتاه مدت، میان مدت یا بلندمدت تأثیر بگذارد. استانداردهای SASB موضوعات مرتبط با پایداری را شناسایی می کند که بیشترین ارتباط را با تصمیم گیری سرمایه گذاران در ۷۷ صنعت دارد. سرمایه گذاران جهانی استانداردهای SASB را به عنوان الزامات ضروری برای شرکت هایی که به دنبال افشای پایداری سازگار و قابل مقایسه هستند، می شناسند.

 در کشور ما هم در أواخر بهمن ماه ۱۴۰۰ کمیته گزارشگری پایداری در سازمان حسابرسی با هدف  ابعاد مربوط به مسئولیت پذیری شرکتها در تهیه گزارش پایداری شامل عناصر محیطی، اجتماعی و راهبری تشکیل شد و پیش نویس استانداردی را تحت عنوان ” استاندارد افشای پایداری۱: الزامات کلی افشای اطلاعات مالی مرتبط با پایداری” منتشر نمود که هدف از آن، الزام واحد تجاری به افشای اطلاعاتی در مورد ریسک‌ها و فرصت‌های عمده مرتبط با پایداری است که به استفاده‌کنندگان اصلی مبنای کافی ازپیامد ریسک‌ها و فرصت‌های مرتبط با پایداری را باید أرائه دهد تا آثار این ریسک ها را بتوان بر  بر ارزش کل واحد تجاری برآورد کرد.فارغ از شیوه گزارشگری مالی و نحوه مکان گزارش دهی به ۳ مورد اصلی و بنیادی در این گزارش دست خواهیم یافت که باید جامعه علمی دقت کافی برای آن داشته باشد:

  1. تبدیل کردن ریسک ها به واحد اندازه گیری پول: واحد تجاری باید اطلاعاتی را افشا کند که استفاده‌کنندگان گزارشگری مالی قادر باشند تا ریسک‌ها و فرصت‌های عمده مرتبط با پایداری را به‌طور معقولی به ارقام مالی  برآورد کنند تا آثار مالی آن بر مدل کسب و کار، جریان‌‌های نقدی، دسترسی به تامین مالی و  هزینه سرمایه واحد تجاری در کوتاه‌مدت، میان‌مدت یا بلندمدت را بسنجند. در واقع گزارش پایداری باید طوری ارائه شود تا ریسک ها قابل تبدیل به معیارهای پولی و مالی باشد.
  2. اندازه گیری تاب آوری شرکتها در مواجه با مخاطرات محیطی: واحد تجاری باید اطلاعاتی را افشا کند که استفاده‌کنندگان گزارشگری مالی قادر باشند تا توانمندی واحد تجاری برای سازگاری با شرایط عدم اطمینان‌ ناشی از ریسکهای عمده مرتبط با پایداری را دریابند و آثار مالی ناشی از  این سازگاری ( هزینه های تحمیل شده )را تخمین بزنند.
  3. ۳.    ارائه منصفانه ارزش ( ارزش در معرض خطر  ناشی از مسایل زیست محیطی): ارزش کل واحد تجاری حاصل انتظارات  بازار از جریان‌های نقدی آتی در کوتاه‌مدت، میان‌مدت و بلندمدت  و میزان تحقق آن است. این  ارزش با توجه به ریسک های واحد تجاری تعدیل می‌شود. یکی از موضوعات کلیدی گزارش پایداری، ارائه اطلاعات لازم برای ارزیابی ارزش کل واحد تجاری( تعیین منصفانه ارزش خالص داراییها ) و تعدیل ارزش منصفانه ریسکهای محیطی است که بعنوان اقلام کاهنده ارزش است باید تعیین شود. امروزه حتی شاخص رشد اقتصادی برای  اندازه گیری رشد کشورها در حال منسوخ شدن است و شاخص پیشرفت واقعی (GPI)[۴]  در حال جایگزینی با آن شده است. GPI تولید ناخالص داخلی (ارزش همه کالاها و خدمات تولید شده) منهای هزینه های زیست محیطی و اجتماع (هزینه زوال) است. در صورتی که هزینه های اقتصادی آلایندگی و نابرابری های اجتماعی برابر با سود مالی تولید کالاها و خدمات باشد، GPI صفر خواهد شد. اینجاست که باید ذی نفعان نسبت به حیات اقتصادی واحدهای تجاری تامل نمایند زیرا افزودن اثرات زیست محیطی در معادلات اقتصادی تصویر روشن تری از ارزش را به ارمغان خواهد آورد.

نکات پایانی

شرکتهای بزرگ و پر درآمد کشور که وابستگی بالایی به منابع طبیعی و در نتیجه درهم تنیدگی های زیست محیطی  دارند معمولاً به طور فزاینده ای با سازمان محیط زیست تعامل و بعضاً تقابل دارند.مطابق با تبصره ۱ ماده ۳۸ قانون مالیات بر ارزش افزوده( مصوب ۱۳۷۸) واحدهای تولیدی آلاینده محیط زیست که استانداردها و ضوابط حفاظت از محیط زیست را رعایت نمی نمایند طبق تشخیص و اعلام سازمان حفاظت محیط زیست مشمول پرداخت یک درصد (۱%) از قیمت فروش به عنوان عوارض آلایندگی میباشند. این موضوع شرکتها را به شدت تحت تاثیر قرار داده است زیرا به فرض اینکه شرکتی ۱۰۰ واحد درآمد و ۳۰ درصد حاشیه سود داشته باشد قانون مالیات بر ارزش افزوده و با فرض آلایندگی شرکت میتواند حدود ۳ درصد از سود شرکت را کاهش دهد.با عنایت به اینکه موضوع گزارش پایداری میتواند برای مقامات مالیاتی و محیط زیست به عنوان اسناد قابل تاملی باشد لذا انگیزه شرکتها از افشای اختیاری این گزارشات کاهنده خواهد بود. همچنین بر اساس ماده ۴۳ قانون برنامه توسعه ششم ، در مواردی که به دلیل بهره‌برداری از معادن و فعالیت‌های صنایع معدنی،‌ خسارت‌هایی به اهالی ساکن در منطقه و بخش کشاورزی آنها برسد، علاوه بر عوارض آلایندگی، با تصویب شورای معادن استان تا یک‌درصد(۱%) فروش آنها، به‌جبران خسارت‌های مذکور و درصورت وارد شدن آسیبهای عمومی، به فعالیت‌های بهداشتی، درمانی و عمرانی مورد نیاز منطقه درگیر باید اختصاص یابد که این موضوع نیزباعث کاهش انگیزه گزارشگری اختیاری خواهد شد.این قوانین ومقررات برای وضع مالیات و جبران خسارت وارده به محیط زیست تنظیم شده است و بسیاری از شرکتهای بزرگ بیم تحمیل هزینه ها از سوی مقامات مالیاتی و محلی را دارند. از سوی دیگر، شرکتها برای اینکه قادر باشند تا استانداردهای پایداری را پذیرش کنند و اقدام به تهیه گزارشهای قابل قبول بزنند نیاز دارند تا  سیستم حسابداری مدیریت محیط زیست (EMA)[۵] داشته باشند. می توان گفت که اکثر شرکت ها از میزان هزینه های زیست محیطی خود اطلاعی ندارند و تمایل به دست پایین گرفتن آنرا دارند. این محدودیتها منجر به تحریف محاسبات  اقتصادی برای استفاده ازگزینه های بهبود می شود. سیستم حسابداری مدیریت محیط زیست ،تولید ، تجزیه و تحلیل اطلاعات مالی و غیر مالی به منظور پشتیبانی از فرآیندهای مدیریت محیطی داخلی سازمانها است. این روش مکمل رویکرد حسابداری مدیریت مالی مرسوم بوده و با هدف توسعه مکانیسم‌های مناسبی طراحی میشود تا به شناسایی و تخصیص هزینه‌های مرتبط با محیط زیست کمک ‌کند. برای دستیابی به اهداف پایداری نیاز به اراده ملی در تمامی سطوح حاکمیتی داریم تا از ثروت و منابع طبیعی خود به درستی محافظت کنیم یا دست کم ارزش و منزلت آن را در محاسبات مالی لحاظ نماییم.


[۱] Environmental, social, and corporate governance

[۲] triple bottom line reporting

[۳] ISSB

[۴] Genuine progress indicator (GPI)

[۵] Environmental management accounting (EMA)

نرخ سود سپرده گذاری و جبران تورم: تحلیل دو دهه پاداش سرمایه گذاری

“اگر نحوه چیدمان میز را دوست ندارید، میز را وارونه کنید.” – فرانک آندروود(سریال خانه پوشالی)

دانلود فایل pdf مقاله از لینک زیر:

http://kmehrani.ir/wp-content/uploads/2023/08/نرخ-سود-سپرده-گذاری-و-جبران-تورم.pdf

دکتر کیارش مهرانی

استادیار و مدرس علوم مالی

نرخ بهره بازتابی از هزینه پول و پاداش سرمایه گذاری است. نرخ بهره منعکس کننده نظر بازار در مورد وضعیت فعلی اقتصاد و آینده بازارهای مالی است اما روایت در کشور ما طور دیگری است. پبیش از دو دهه بود که طیف گسترده ای از اقتصاددانان برای جستجوی عامل اصلی تورم ، یکی از مقصران آن را سیستم بانکی و مقصر افزایش نرخ بهره و علت العلل تورم دانسته و با تجویز سیاستهای سرکوبگرایانه مالی نرخ بهره را در دامنه ای پایین تر از نرخ تورم تعیین و نظام بانکی را با یک چالش بزرگتر مواجه نمودند. در واقع بیش از دو دهه این سیاستها اعمال شد و نه تنها باعث فرو نشاندن آتش تورم نشدبلکه منتج به تامین مالی گسترده برای جبران کسری بودجه دولت و توزیع رانت به صنایعی شد که علی القاعده می بایست از صحنه اقتصاد حذف میگردیدند. از طرف دیگر به دلیل نامتعارف بودن نرخ سود در مقایسه با تورم انتظاری،سپرده گذاری های بلندمدت از سرفصل تراز مالی بانکها حذف و سرمایه های سرگردان به منابع کوتاه مدت بانکی تبدیل گردید.هرچند نمی توان نقش تخصیص ناصحیح منابع بانکی به طرح هایی چون طرح های زود بازده،تسهیلات تکلیفی و تامین مالی پروژه های مربوط به شهرک های اقتصادی و صنعتی را نادیده گرفت اما در عمل نرخ سود پایین و سرکوب شده باعث شد تا دولت به جای مدیریت صحیح هزینه ها به تامین مالی ارزان تر و سوبسید گرفتن از سرمایه گذاران دست بزند و امروزه می بینیم که همواره نرخ سود از تورم عقب تر مانده و نه تنها نظام مالی را با یک شوک فرسایشی مواجه کرده بلکه بسیاری از صنایع قابل سرمایه گذاری را از رقابت پذیری و بهره وری به دلیل عدم وجود منابع مطمئن و پایدار برای تامین سرمایه در گردش و سرمایه ثابت دور کرده است.

دانلود فایل اکسل از لینک زیر:

http://kmehrani.ir/wp-content/uploads/2023/08/اکسل-نرخ-بهره-و-نرخ-بهره-حقیقی.xlsx

در ریاضیات مالی و علم اقتصاد، معادله فیشر رابطه بین نرخ بهره اسمی و نرخ بهره واقعی را تحت متغیر شناخته شده ای بنام تورم بیان می کند. ایروینگ فیشرمعادله ساده ای را طرح کرده است که درآن  به صورت  نرخ بهره اسمی ≈ نرخ بهره واقعی + نرخ تورم  بیان میشود. معادله فیشر اغلب در شرایطی استفاده می‌شود که سرمایه‌گذاران یا وام دهندگان برای جبران زیان‌های قدرت خرید خود به دلیل تورم بالا درخواست پاداش اضافی می‌کنند.بزعم فیشر، اگر شما سپرده بانکی ۱۸ درصد داشته باشید و نرخ تورم ۴۰ درصد باشد نرخ بازده(بهره) اسمی منفی ۲۲درصد است. موضوعی که طی ده سال اخیر دست به گریبان سرمایه های کشور شده و آثاری جز فرار سرمایه به خارج از کشور و سوق یافتن منابع مالی به دارایی های غیر مولد مانند زمین، ساختمان و خودرو شده است.اکنون نظام بانکی توان تامین مالی برای سرمایه گذاری در تولید را از دست داده است چون وجوه نظام بانکی کوتاه مدت شده ( بعضاً یکساله و چند ماهه) و دیگر خبری از سپرده گذاری بلندمدت نیست.شاهکار اثر فیشر این بود که نرخ های بهره اسمی را انعکاس نرخ بازده واقعی و نرخ تورم مورد انتظار میدانست بنابراین تفاوت بین نرخ بهره واقعی و اسمی  که توسط نرخ تورم مورد انتظار تعیین می شود بعنوان یک فاکتور موثر در معادلات اقتصادی ایفای نقش میکند.نقشی که همواره سیاستگذاران ارشد پولی و بانکی آنرا نادیده گرفته یا به دلیل سیاستهای مردم پسندانه از زیر بار کارشناسی آن طفره رفته اند.

با دقت در ارقام دو دهه از بهره بلندمدت و نرخ تورم مشاهده میشود که نرخ بهره حقیقی ( پاداش سرمایه گذاران) بطور متوسط منفی است و بطور متوسط ۵.۳ درصد از سرمایه سپرده گذار در تورم محو شده است.از طرفی شیب مجازات سپرده گذاران از سال ۱۳۹۷ تا امروز تند شده و بازدهی منفی بیش از ۲۵ درصد به سپرده ها تحمیل شده است.. برای ساده شدن موضوع، فرض کنید در ابتدای سال ۱۳۸۰ مبلغ یک میلیون تومان را در حسابی که معادل نرخ سود سپرده بانکی بصورت مرکب سالانه پرداخت میکند سپرده کرده بودید.محاسبات ساده نشان میدهد که ارزش سپرده در پایان سال ۱۴۰۲ حدود۴۷ میلیون تومان میگردید در حالیکه اگر در حسابی سپرده میکردیم که نرخ تورم برآن اعمال میشد در حدود ۱۱۲ میلیون تومان باید داشتیم.در حقیقت حساب سپرده بانکی ما حدود ۶۵ میلیون تومان از تورم عقب تر است.هرچند مبلغ اسمی سپرده ما حدود ۴۷ برابر شده است اما ۶۵ برابر کمتر از تورم پوشش یافته است. در حقیقت حدود ۲.۵ برابر از سپرده فعلی ما کمتر شده است.

نکته پایانی

سیاستهای اقتصادی به سپرده گذاران در طول ۲۰ سال گذشته پاداش منفی داده است. شیب تند پاداش منفی سپرده گذاری به دلیل فاصله زیاد تورم و نرخ هدف گذاری شده در طی سالهای ۱۳۹۷ به بعد این هشدار را میدهد که نظام مالی به ویژه سیستم بانکی با خطر بسیار جدی مواجه خواهد شد . یکی از راههای درست پیشگیری ،کاهش مداخله در سرکوب قیمتها به ویژه نرخ سود بانکی است. نرخ سود بانکی همواره معلول شرایط اقتصاد سیاسی بوده و راه گریزی نیست تا نرخ ها بازتنظیم شود.

پیشنهاد میکنم به مقاله ای که در مهر ۱۴۰۱ با موضوع ” چرا دولتها  دست به سرکوب مالی می زنند؟” رجوع شود تا نکات تئوریک درباره این موضوع مجدداً یادآوری شود.

شرکت گرایی(کورپوراتیسم) و آثار آن

دکتر کیارش مهرانی

استادیار و مدرس علوم مالی

مرداد ۱۴۰۲

دانلود:

http://kmehrani.ir/wp-content/uploads/2023/08/شرکت-گرایی-و-آثار-آن.pdf

پذیرش شرکت گرایی باعث می شود که مشروعیت فرد به عنوان شهروند در یک جامعه دموکراتیک انکار و تضعیف شود.نتیجه چنین انکاری عدم تعادل فزاینده ای است که منجر به پرستش منافع شخصی و انکار مصالح عمومی می شود.

جان رالستون سائول

بیان مساله

در سال های اخیر به وضوح می بینیم که آینده سرمایه داری به شدت زیر سوال رفته است. سوال اساسی که میخواهم در این یادداشت بدان بپردازم این است که آیا سرمایه داری از بحران فعلی خود جان سالم را به در خواهد برد؟ اگر پاسخ منفی است، آیا  این نظام خود را متحول خواهد کرد یا دولت ها به اشکال متفاوت دیگری هدایت آن را بر عهده خواهند گرفت؟ اصطلاح “سرمایه داری” به معنای یک سیستم اقتصادی بود که در آن سرمایه به صورت خصوصی در تلاش برای جداسازی مالکیت از مدیریت ( و تصمیمات تجارت) بود. در حال حاضر باید صاحبان سرمایه قضاوت کنند که چگونه از این گزینه بهترین استفاده را نمایند و باید تامل کنند که آیا می توانند از آینده نگری و ایده های کارآفرینانه و متفکرانه برای نوآور کردن سیستم شان استفاده کنند یا خیر. این سیستم آزادی فردی و مسئولیت انفرادی، امکان تأثیرگذاری بر تصمیم‌گیری اقتصادی را برای دولت‌ها فراهم نمی‌کند و دولتها به شدت از خنثی شدن خود ناراحت هستند. در نظام سرمایه داری موفقیت به معنای سود است، در حالی که شکست به معنای زیان. شرکت ها تنها تا زمانی می توانند وجود داشته باشند که افراد آزاد با میل و رغبت کالاهای خود را خریداری کنند و در غیر این صورت به سرعت از  آن کار خارج می شوند. سرمایه‌داری در دهه ۱۸۰۰ زمانی که قابلیت‌هایی برای نوآوری‌های بومی ایجاد میکرد، به یک شکست‌دهنده جهان تبدیل شد. جوامعی که نظام سرمایه داری را پذیرفتند به رفاه بی رقیب دست یافتند،مردمانشان از رضایت شغلی گسترده برخوردار شدند، رشد بهره وری را که شگفتی جهان بود به دست آوردند و به محرومیت توده ای گسترده از مردم جهان پایان دادند. اکنون نظام سرمایه داری فاسد شده است. دولتها مسئولیت رسیدگی به همه چیز از درآمدهای طبقه متوسط گرفته تا سودآوری شرکت های بزرگ و پیشرفت صنعتی را بر عهده گرفته اند. اما این نظام سرمایه داری نیست، بلکه یک نظم اقتصادی است که به شیوه اتوفون بیسمارک در اواخر قرن نوزدهم و بنیتو موسولینی در قرن بیستم بازمی گردد: شرکت گرایی.

به طرق مختلف، شرکت‌گرایی پویایی هایی را که باعث ایجاد اشتغال جذاب، رشد اقتصادی سریع‌تر، فرصت‌های بیشتر و فراگیری می‌شد، خفه کرده است.  این نظام غالب برای بنگاه‌های بی خاصیت، اتلاف‌کننده منابع، غیرمولد سودمند شده و اهداف مانند صنعتی‌سازی، توسعه اقتصادی و عظمت ملی را بر آزادی اقتصادی و مسئولیت‌پذیری افراد ترجیح می‌دهد. امروزه خطوط هوایی، خودروسازان، شرکت‌های کشاورزی، رسانه‌ها، بانک‌ها، صندوق‌های سرمایه گذاری و بسیاری دیگر بیش از حد مهم تلقی می‌شوند و در حقیقت نمی‌توانند به تنهایی بازار آزاد را پشت سر بگذارند. بخش های دیگری که خاصیت چندانی ندارند به نام “بخش عمومی” از دولت ها کمک می گیرند. هزینه‌های شرکت‌گرایی در اطراف ما  بطور ملموسی قابل مشاهده است: شرکت‌های ناکارآمدی که علی‌رغم ناتوانی فاحششان در خدمت‌رسانی ظاهری به جامعه زنده می‌مانند در واقع ما در یک شرایط حاد اسکلروز قرار گرفته ایم که خروج از آن بسیار حیاتی است. مفهوم اسکلروز نهادی[۱] برای اولین بار توسط مانکور اولسون، اقتصاددان و دانشمند علوم اجتماعی آمریکایی، در کتاب خود به نام «ظهور و زوال ملتها» که در سال ۱۹۸۲ منتشر شد، معرفی شد. ایده اسکلروز(سخت شدن غیر طبیعی بافت بدن در علم پزشکی) اولین بار برای ارائه توضیح واگرایی در نرخ رشد برندگان و بازندگان پس از جنگ جهانی دوم به کار گرفته شد. این مفهوم را می توان در درک دقیق تر ظهور و زوال ملت ها مشاهده کرد. در این دوران کشورهایی مانند آلمان و ژاپن متحمل ضررهای زیادی به خصوص از نظر اقتصادی شدند با این حال، چند سال بعد، اقتصاد آلمان و ژاپن به عنوان معجزه اقتصادی توصیف شد. در دموکراسی‌های لیبرال که تداوم و ثبات را تجربه می‌کنند، گروه‌های ذینفع در طول زمان شکل می‌گیرند و با ارتزاق از رانت‌های دقیقی رشد می‌کنند و تبدیل به یک نظام سخت سرمایه‌گذاری می‌شوند. انباشت منافع اختصاصی و رانت خواران در نهایت توانایی دولتها را برای اصلاح، انطباق و ایمن سازی بازارهای کاملاً رقابتی به لطف پدیده مرتبطی که توسط اولسون مطالعه شده است  و از آن به عنوان مشکل کنش جمعی  یاد کرده است کند می کند. این بیماری اسکلروز پویایی اقتصاد را از بین می برد و نرخ رشد را کاهش می دهد. در مقابل، در دموکراسی‌های لیبرال با نهادهای جوان، رقابت کامل استمرار می یابد و پویایی اقتصادی طبیعی و تخریب خلاقانه به وجود آمده و رشد بالا ایجاد می‌کند. اسکلروز مفهومی است که بر منطق کنش جمعی ساخته شده است.  اولسون در بررسی این دو مورد به این نتیجه رسید که کشورهای ضعیف سیاسی مانند آلمان و ژاپن توانایی برخورداری از رفاه از طریق رشد سریع را دارند، در حالی که کشوری مانند بریتانیای کبیر با افزایش رشد دست و پنجه نرم می کندبنابراین، در تحقیقات خود در مورد رشد اقتصادی، او به طور تجربی نشان داد که رشد اقتصادی را می توان از طریق پیشرفت فناوری، انباشت دانش و سرمایه اندازه گیری کرد.

یورواسکلروز در اصل به رشد آهسته اقتصادی اتحادیه اروپا، به ویژه در بازارهای کار اشاره داشت. ثانیاً، می‌تواند به سرعت کند سیاسی آن در جهت ادغام اروپایی اشاره کند. مقاله گیرش اشاره کرد که یورواسکلروز ریشه در دهه ۱۹۷۰ داشت و نشان داد که چگونه اروپا با سرعت بسیار کمتری نسبت به ایالات متحده و ژاپن در اوایل دهه ۱۹۸۰ رشد کرد. علاوه بر این، حتی زمانی که اروپا وارد یک حرکت صعودی شد، به لطف حرکت مثبت جهانی، نرخ بیکاری آن همچنان در حال افزایش بود. به گفته گیرش، علیرغم رشد کلی اقتصاد در اواخر دهه ۱۹۷۰ تا اواسط دهه ۱۹۸۰، «نرخ بیکاری در اتحادیه اروپا به طور مداوم از ۵.۵ درصد در سال ۱۹۷۸ به ۱۱.۵ درصد در سال ۱۹۸۵ افزایش یافت، در حالی که در ایالات متحده پس از ۱۹۸۲ به طور چشمگیری به حدود ۷ درصد کاهش یافت. “

گیرش این را به سفتی ساختاری در اروپا نسبت داد. صنایعی که از حمایت‌هایی مانند تعرفه‌ها یا کمک‌های دولتی برخوردار شده‌اند، از آن‌ها به عنوان اقدامی کوتاه‌مدت برای کمک به بهبود رقابت‌پذیری استفاده نکرده‌اند، در عوض متکی به آن‌ها شده‌اند، و بازارهای کار بسیار سفت و سخت بود که عمدتاً به اتحادیه‌های کارگری قوی نسبت داده می‌شود. به طوری که سطح و ساختار دستمزدها منجر به ناتوانی بازار کار در شفاف سازی و همچنین تشویق بنگاه ها به استفاده از فناوری صرفه جویی در نیروی کار شد. او این را در مقابل ایالات متحده و ژاپن قرار داد، که انعطاف‌پذیری نزولی کافی در دستمزدهای واقعی (تعدیل شده با تورم) برای حمایت از بازار کار خود نشان داده بودند. گریش همچنین تقصیر را به سهم بزرگ دولت در اقتصادهای اروپایی نسبت داد و استدلال کرد که مالیات‌های بالا و هزینه‌های عمومی بالا (از جمله پرداخت‌های رفاهی) مانعی برای کار و ریسک کردن و مقررات بیش از حد است که منجر به موانعی برای ورود هر دو کشور جدید شد. کارگران و شرکت های جدید گیرش وضعیت اروپا را به عنوان “نوعی از سندیکالیسم و سوسیالیسم صنفی” توصیف کرد که “به طور کامل با الزامات یک فرآیند تکاملی شامل تخریب و همچنین خلقت مخالف است.او نسبت به رشد بخش فناوری و اقتصاد اطلاعاتی برای احیای اقتصاد اروپا ابراز خوش بینی عمیقی کرد که تا حدی به دلیل تنظیم کمی و فراتر از درک فوری اتحادیه های کارگری است. با این حال، حتی در اینجا او نسبت به سوء ظن خود هشدار داد که گروه‌های ذینفع خاص در نهایت به انقلاب فناوری می‌رسند و به طور بالقوه آینده‌ای اورولی را به همراه خواهند داشت.

اقتصادهای اسکلروتیک با رشد تولید کند، کمبود کار جذاب و فرصت های اندک برای جوانان؛ دولت‌هایی که با تلاش‌هایشان برای کاهش این مشکلات ورشکسته شدند و تمرکز فزاینده ثروت در دست کسانی که به اندازه کافی متصل هستند تا در سمت راست معامله شرکتی قرار گیرند. این تغییر قدرت از مالکان و مبتکران به مقامات دولتی نقطه مقابل سرمایه داری است با این حال، عذرخواهان و ذینفعان این سیستم جرأت و جسارت این را دارند که میز بازی را برگردانند و همه این شکست ها را به گردن «سرمایه داری بی پروا» و « مقررات زدایی» بیندازند که به گفته آنها نظارت و مقررات بیشتری را طلب می کند. در واقع، این به معنای شرکت گرایی بیشتر و طرفداری دولتی است. بعید به نظر می رسد که سیستمی تا این حد فاجعه بار  بطور پایدار باقی بماند. مدل شرکت گرایی برای نسل‌های جوان‌تری که با استفاده از اینترنت، در آزادترین بازار کالاها و ایده‌ها در جهان بزرگ شده‌اند معنی ندارد. موفقیت و شکست شرکت‌ها در اینترنت بهترین تبلیغ برای بازار آزاد است: برای مثال، وب‌سایت‌های شبکه‌های اجتماعی، بسته به میزان خدمات رسانی به مشتریان خود، تقریباً فوراً بالا و پایین می‌روند. سایت هایی که با به خطر انداختن حریم خصوصی کاربران خود به دنبال سود اضافی هستند و بلافاصله مجازات میشوند زیرا کاربران آنها را به رقبای نسبتاً ایمن تری مانند فیس بوک و توییتر رها کردند. برای ایجاد این انتقال نیازی به مقررات دولتی نیست. اینترنت، به عنوان یک بازار عمدتاً آزاد برای ایده ها، با شرکت گرایی مهربان نبوده است. افرادی که با تمرکززدایی و رقابت آزاد ایده ها بزرگ شده اند، ایده حمایت دولتی از شرکت ها و صنایع بزرگ را بیگانه می ببینند. بسیاری در رسانه های سنتی این جمله قدیمی را تکرار می کنند که «آنچه برای شرکت X خوب است برای کشور نیز خوب است». مشروعیت شرکت‌گرایی همراه با سلامت مالی دولت‌هایی که بر آن تکیه کرده‌اند در حال فرسایش است. اگر سیاستمداران نتوانند شرکت‌گرایی را ملغی کنند، خود را در بدهی و نکول دفن می‌کنند و یک سیستم سرمایه‌داری فاسد می‌تواند دوباره از آوارهای بی‌اعتبار شرکت‌ها بیرون بیاید.

از زمانی که اصطلاح شرکت گرایی[۲] برای اولین بار وارد فرهنگ لغت و بحث دانشگاهی شد، با ابهام، عدم دقت و استفاده آزادانه و نسبتاً بدون هیچ انضباطی ارائه شد. این ابهامات به دلیل مفاهیم اولیه ایدئولوژیک آن (مرتبط با فاشیسم قرن بیستم) در کنار پذیرش تدریجی (و گاه مبتنی بر مد) برای توضیح پدیده های متنوع و کاربرد آن در دوره های زمانی و کشورهای بسیار مختلف بوده است. علی‌رغم تلاش‌های فراوان برای توضیح این اصطلاح ، تعاریف آن به مفهومی چند منظوره تبدیل شده و همانطور که تشریح خواهم کرد خاصیت ارتجاعی آن محبوبیت آن را تضمین کرده است. همچنین بطور همزمان قدرت تبیین یا حتی توصیف نظام ها و فرآیندهای سیاسی نیز کمرنگ شده است.

در اقتصاد سیاسی جهان امروز، مدتهای طولانی است که  موضوع شرکت گرایی به صورت عمدی به فراموشی سپرده شده است بنابراین، ارزش دارد که این بحث را با بررسی مختصری در مورد چیستی شرکت گرایی، چرایی ظهور آن، و فواید و هزینه های آن آغاز کنیم. از نظر تاریخی، استفاده از واژه شرکت‌گرایی دارای مؤلفه  های هنجاری و ایدئولوژیک قوی بود که توسط ایدئولوگ‌ها و فعالان فاشیست و کمونیست به دلایل کاملاً متفاوت پذیرفته شد، اما در هسته خود از یک رابطه نهادی بین سیستم‌های تصمیم‌گیری مقتدرانه و نمایندگی منافع برخوردار شد. بر این اساس، این اصطلاح مترادف با ساختارهای یک دولت قوی و مسلط مشهور شد. از نظر مفهومی، شرکت‌گرایی سیستمی است که به گروه‌های ذی‌نفع(که برجسته‌ترین آنها سازمان‌های تجاری و اتحادیه‌های کارگری هستند) که هر کدام آمال و انگاره های متنوع خود را دارند و کارکرد هر یک از گروهها نیز متفاوت است  نمایندگی مستقیم در سیستم سیاسی می‌دهد تا از یکطرف تضاد بین آنها را خنثی ‌کند و در عوض اجماع گسترده‌ای را در مورد سیاست‌های دلخواه  ایجاد کند. بنابراین، شرکت‌گرایی پاسخی است به نیاز گروههای ذی نفع  ، و لزوماً پاسخ مناسبی به پرسش مشارکتهای دموکراتیک نیست. صرف نظر از اینکه انقلاب در حوزه اطلاعات و ارتباطات چه شگفتی هایی ایجاد می کند مشارکت مستقیم همه شهروندان در تصمیم گیری تنها در سیاست های بسیار کوچک امکان پذیر است.

شرکت‌گرایی یک مدل جایگزین از مشارکت ارائه می‌کند: مشارکت مستقیم نه توسط شهروندان بسیار زیاد، بلکه توسط تعداد محدودی از گروه‌های مشارک که ظاهراً  جامعه به آنها تعلق دارد. در شرکت‌گرایی کلاسیک که در کشورهای اروپایی در اوایل قرن بیستم توسعه یافت، گروه‌های مشارک اساساً بر حسب طبقه اجتماعی تعریف می‌شدند، با سازمان‌های کارگری و شوراهای تجاری – که توسط انجمن‌های کشاورزان و سایر گروه‌های شغلی به عنوان اجزای کلیدی سیستم تکمیل می‌شدند . اخیراً، پیشنهادهای مشابهی برای نمایندگی مستقیم گروه های جوامع مختلف در جوامعی که از نظر قومی تقسیم شده اند، تحت عنوان «جامعه گرایی» مطرح شده است. با این حال، شباهت مفهومی بین شرکت گرایی و جامعه گرایی اغلب نادیده گرفته می شود، یا به عمد توسط طرفداران جامعه گرایی نادیده گرفته می شود زیرا شرکت گرایی ایده ای بحث برانگیز است.

مدل شرکت گرایی مدعی بود که اقداماتی را بیش از تضمین نمایندگی گروه های ذینفع اصلی انجام می دهد. ظاهراً آشتی بین آنها را نیز ترویج میکند. طبقاتی که جنبش‌های سوسیالیستی در مبارزه‌ای اجتناب‌ناپذیر در برابر یکدیگر می‌دیدند، از نظر طرفداران کورپوراتیسم دارای منافع مشترک و آشتی‌پذیر بودند. آنها ناگزیر دشمن نبودند، بلکه بخش‌هایی از یک بدنه سیاسی بودند که برای بهبود عملکرد به همه اجزای آن، بازوها و پاها، قلب و ریه‌هایش نیاز داشت و مهمتر از همه، برای عملکرد هماهنگ، نیاز به مغز و کله ای داشت تا کل بدن را کنترل و هماهنگ کند. در بدنه سیاست، این رئیس و در نتیجه محمل هماهنگی و آشتی، دولت بود. برای طرفداران کورپوراتیسم، دولت نه نماینده کمیته حاکم بورژوازی بود و نه دیکتاتوری پرولتاریا، بلکه نیرویی بود که می‌توانست تمام بخش‌های جامعه را به نفع حداکثری همه جامعه گرد هم آورد.

اگر از لحاظ مفهومی شرکت‌گرایی سیستمی است که نمایندگی برای گروه‌های ذینفع و آشتی بین آنها فراهم می‌کند، از نظر سیاسی اغلب، اگرچه نه همیشه، بسیار کم‌خطر بوده است. در افراطی‌ترین شکل‌هایی که در رژیم‌های فاشیستی به خود گرفت، تلاشی برای جایگزینی دموکراسی نمایندگی مبتنی بر مشارکت همگانی افراد در انتخابات آزاد چند حزبی با به اصطلاح دموکراسی مشارکتی مبتنی بر عضویت اجباری در گروه‌های شرکتی بود که افراد در آن هیچ‌گونه مشارکتی نداشتند. اساساً، دولت گروه‌های مشارک را که شایسته نمایندگی بودند و همچنین سازمان‌ها و افرادی را که به جای آنها صحبت می‌کردند، انتخاب میکرد. بنابراین، شرکت‌گرایی در شکل فاشیستی و اقتدارگرای خود از یک سیستم نمایندگی به یک سیستم کنترل تبدیل شد و دولت به عنوان دروازه‌بانی است که اجازه می‌دهد چند سازمان با دقت انتخاب و  بطور سازگار کنار میز مذاکره بنشینند، و در واقع همه سازمان‌های دیگر را سرکوب کنند.

به شکل خیرخواهانه‌تر، عناصر شرکت‌گرایی در زمان‌های مختلف پس از پایان جنگ جهانی دوم وارد سیستم‌های سیاسی بسیاری از کشورهای دموکراتیک اروپایی شدند. در این نسخه‌های دموکراتیک، شرکت‌گرایی جایگزین دموکراسی نمایندگی نشد، بلکه آن را تکمیل کرد. در کشورهایی مانند آلمان، بریتانیا، هلند، اتریش و سایر کشورها، شوراهای سه جانبه شامل نمایندگان دولت، اتحادیه‌های کارگری و انجمن‌های تجاری در کنار پارلمان‌های منتخب دموکراتیک وجود داشتند که تضمین می‌کردند که صدای گروه‌های ذینفع اصلی در مورد تصمیماتی که تحت تأثیر قرار می‌دهند شنیده ‌شود. در این شکل از مدل تعاملی، شرکت گرایی تلاشی برای رفع کاستی های «اکثریت گرایی ساده انگارانه» بدون براندازی اصل اساسی دموکراسی بود. چنین ترتیبات شرکتی در کشورهایی که انجمن‌هایی داشتند که بخش بسیار زیادی از افراد در یک دسته خاص را شامل می‌شدند، بهترین کار را انجام میدانند و بیشترین اعتبار را داشتند: اتحادیه‌های کارگری که ۸۰ تا ۹۰ درصد از کارگران را ثبت نام می‌کردند، انجمن‌های تولیدکنندگان که بیشتر تولیدکنندگان در آن عضویت داشتند، شرکت ها یا انجمن های کشاورزان با عضویت انبوه.

این شرکت‌گرایی دموکراتیک به‌عنوان وسیله‌ای موقت برای انتقال کشورها از دوره‌ای از آشفتگی‌های اجتماعی یا اقتصادی،  بیشترین تأثیر را داشت. در درازمدت، سیستم‌های مشارک در تضمین مشروعیت سازمان‌هایی که به‌عنوان کارگران و کارفرمایان صحبت می‌کنند، مشکل دارند، زیرا سازمان‌های موجود در شوراها در خطر نزدیک‌تر شدن به دولت و جلوگیری از ورود دیگران قرار میگیرند.

کورپوراتیسم در دهه ۱۹۲۰ به عنوان پاسخی به این مشکل ابداع شد که چگونه می توان بازیگران سیاسی جدیدی را که نه می توان آنها را حذف کرد یا نادیده گرفت در سیستم سیاسی گنجاند ، بطوری که وضعیت موجود سیاسی را نیز را تهدید نکنند. این پاسخی بود به رشد یک جنبش کارگری قوی، که همراه با احزاب سوسیالیست و کمونیستی که به آنها وابسته بود، پتانسیل واژگونی سیستم اقتصادی و سیاسی موجود را داشت. کورپوراتیسم در نسخه اقتدارگرایانه خود به دنبال حذف اتحادیه های مستقل و احزاب سوسیالیست بود. در نسخه لیبرال خود، شرکت گرایی به دنبال ارتقای صلح اجتماعی از طریق دادن نقش به جنبش کارگری در حکومت با مشارکت رهبری آن و کاهش نفوذ آن از طریق تشکیل شوراهای سه جانبه بود.

شرکت‌گرایی جهانی اکنون به همین دلایل دوباره ابداع می‌شود: نهادهای بین‌المللی و شرکت‌های فراملی توسط سازمان‌های غیردولتی به چالش کشیده می‌شوند، به‌ویژه با ظهور شبکه‌های سازمان‌های غیردولتی فراملی که در پیشبرد برنامه‌های جدید و متوقف کردن یا به تاخیر انداختن پروژه‌هایی که آنها را تایید نمی‌کنند کاملاً ماهر هستند. . جنبشهای غیردولتی نگرانی‌های برابری و عدالت را که مشخصه جنبش‌های سوسیالیستی در گذشته بود، به اشتراک می‌گذارد، اما نگرانی‌های جدیدی به‌ویژه نگرانی‌های زیست‌محیطی را اضافه می‌کنند. از نظر سازمانی، جنبش NGO کاملاً متفاوت است. مانند جنبش سوسیالیستی، شبکه‌های غیردولتی مدعی هستند که صدای واقعی مردم، «جامعه مدنی» را در اصطلاح کنونی، در برابر نهادهای حکومتی بی‌تفاوت یا سرکوبگر و مشاغل خصوصی حریص، نمایندگی می‌کنند.

رشد بخش غیردولتی ناشی از تغییرات در اقتصاد بین‌المللی است که معمولاً تحت عنوان «جهانی‌سازی» قرار می‌گیرد. سازمان‌های غیردولتی جدید روندهای جهانی جدیدی را به چالش می‌کشند که در وهله اول به آن‌ها اجازه ظهور داده اند، همان‌طور که جنبش کارگری پیامدهای اجتماعی-اقتصادی فرآیند صنعتی‌سازی را که محصول آن بود به چالش کشیده بود. آنها سازمان های بین المللی، به ویژه صندوق بین المللی پول، بانک جهانی و سازمان تجارت جهانی را به تشویق جهانی شدن اقتصاد با بی توجهی کامل به تأثیر آن بر مردم متهم می کنند. سازمان‌های غیردولتی همچنین مستقیماً شرکت‌های فراملیتی را مورد حمله قرار می‌دهند و آنها را متهم می‌کنند که از روش‌های زیان‌بار زیست‌محیطی و اجتماعی برای افزایش سود خود پیروی می‌کنند. شرکت‌گرایی جهانی تلاشی برای پاسخگویی به این چالش‌ها است. بنابراین، مانند شرکت‌گرایی قدیم، هم جنبه مترقی دارد ( تلاش برای ارائه راه‌حل‌های بدیع برای مشکلات جدید ) و هم جنبه دفاعی ( تلاش برای خنثی کردن انتقاد مخالفان رادیکال با مشارکت گروه‌های میانه‌روتر).

آیا شرکت‌گرایی جهانی می‌تواند کارساز باشد؟ چه هزینه‌ها و مزایایی برای شرکت‌کنندگان خواهد داشت و چه تأثیری بر مشکلاتی که مدعی رفع آن است؟ این روندها برای ارائه پاسخ های روشن بسیار جدید هستند و ادعاهای مبتکرانه ای که توسط کسانی که طرح های مشارکت را در بین سازمان ها و دولت های بین المللی، شرکت های فراملیتی و تجاری ترویج می کنند، هیچ نشانه ای از آنچه می توان در عمل انتظار داشت، نیست. اما برخی نشانه‌ها را می‌توان از آزمایش‌های در حال انجام به دست آورد.

تعریف شرکت گرایی

  • کنترل دولت یا سازمانها توسط گروه های ذینفع بزرگ.
  • سازماندهی یک جامعه به شرکت‌های صنعتی و حرفه‌ای که به عنوان ارگان‌های نمایندگی سیاسی و اعمال کنترل بر افراد و فعالیت‌های تحت صلاحیت خود عمل می‌کنند.
  • مفهومی از یک سیستم اقتصادی- سیاسی که در آن تصمیمات اقتصادی از طریق مذاکره بین نهادهای شرکتی متمرکز به نمایندگی از گروه های ذینفع به دست می آید. به ویژه، در شرکت گرایی، دستمزدها از طریق مذاکرات جمعی بین نمایندگان کارفرمایان و کارگران تعیین می‌شود. نمونه ای از یک سیستم شرکت گرایی قراردادهای ایالات متحده در ۱۹۳۳-۱۹۴۵ است. ایده شرکت گرایی به عنوان جمع گرایی و عدالت اجتماعی بدون حذف مالکیت خصوصی به عنوان جایگزینی برای سوسیالیسم تدوین شد.
  • یک سیستم سیاسی و اقتصادی که در آن برنامه ریزی و سیاست توسط گروه های بزرگی مانند مشاغل، اتحادیه های کارگری و دولت مرکزی کنترل می شود.
  • شرکت گرایی (کورپوراتیسم)[۳] یک ایدئولوژی سیاسی جمعی است که از سازماندهی جامعه توسط گروههای شرکتی مانند انجمن های کشاورزی، کارگری، نظامی، تجاری، علمی یا صنفی بر اساس منافع مشترک آنها حمایت می کند. این اصطلاح از لاتین corpus یا “بدن” گرفته شده است.

افلاطون(پلاتو) مفهوم یک نظام کورپوراتیسم توتالیتر و جامعه‌گرای طبقاتی مبتنی بر طبیعت و سلسله مراتب اجتماعی طبیعی را توسعه داد که بر اساس عملکردهای طبقاتی سازماندهی می‌شوند، به گونه‌ای که گروه‌ها برای دستیابی به هماهنگی(هارمونی) اجتماعی با تأکید بر منافع جمعی و در عین حال رد منافع فردی همکاری می‌کنند. ارسطو نیز در کتاب سیاست، جامعه را بر اساس طبقات طبیعی و اهداف کارکردی تقسیم می‌کند که کاهنان، فرمانروایان، بردگان و جنگجویان بودند.روم باستان مفاهیم یونانی شرکت‌گرایی را به عنوان نسخه ای که قبول داشت پذیرفت، اما همچنین مفهوم نمایندگی سیاسی را بر اساس عملکردی که نمایندگان را به گروه‌های نظامی، حرفه‌ای و مذهبی تقسیم می‌کرد، اضافه کرد و برای هر گروه نهادهایی ایجاد کرد که به عنوان کالژیا شناخته می‌شوند. پس از سقوط روم و آغاز قرون وسطی اولیه، شرکت گرایی و سازمانهای آن در اروپا تا حد زیادی به دستورات مذهبی و ایده برادری مسیحی به ویژه در چارچوب معاملات اقتصادی محدود شدند. از قرون وسطی به بعد، شرکت گرایی  و سازمانهای آن در اروپا به طور فزاینده‌ای متداول شدند، از جمله گروه‌هایی مانند فرقه‌های مذهبی، صومعه‌ها، انجمن‌های برادری، رده‌های نظامی مانند شوالیه‌های معبد و توتونیک، سازمان‌های آموزشی مانند دانشگاه‌های نوظهور و جوامع دانش‌آموز، شهروندان خاص، و به ویژه نظام صنفی که بر اقتصاد مراکز جمعیتی در اروپا تسلط داشت. دستورات نظامی به ویژه در طول جنگ های صلیبی مورد حمایت بیشتری قرار گرفتند. این نظام‌های شرکتی با نظام املاک حاکم قرون وسطی همزیستی داشتند و اعضای حکومتی درجه اول، روحانیون، اشراف، و طبقه  پایینی مانند مردم عادی نیز می‌توانستند در هیئت‌های مختلف شرکتی شرکت کنند. ایجاد نظام صنفی شامل تخصیص قدرت برای تنظیم تجارت و قیمت ها به اصناف بود که اعضای آن شامل صنعتگران، پیشه وران و سایر متخصصان بودند. این انتشار قدرت جنبه مهمی از مدل های اقتصادی شرکتی در مدیریت اقتصادی و همکاری طبقاتی بود. با این حال، از قرن شانزدهم به بعد، سلطنت‌های مطلقه شروع به درگیری با قدرت‌های پراکنده و غیرمتمرکز سازمان‌های قرون وسطایی کردند. سلطنت‌های مطلقه در دوران رنسانس و روشنگری به تدریج سیستم‌های شرکت‌گرا و گروه‌های شرکتی را تابع اقتدار دولت‌های متمرکز و مطلقه کردند و هرگونه کنترلی را که این نهادهای شرکت‌گرا قبلاً از قدرت سلطنتی استفاده می‌کردند، از بین بردند.

پس از انقلاب فرانسه، نظام شرکتی مطلق گرای موجود به دلیل تایید سلسله مراتب اجتماعی و “امتیازات شرکتی” ویژه لغو شد. دولت جدید فرانسه تاکید شرکت گرایی بر حقوق جمعی را با ترویج حقوق فردی دولت ناسازگار می دانست متعاقباً سیستم های شرکتی و امتیازات شرکتی در سراسر اروپا در واکنش به انقلاب فرانسه لغو شد. از سال ۱۷۸۹ تا ۱۸۵۰، اکثر حامیان شرکت گرایی مرتجع بودند. تعدادی از شرکت‌های ارتجاعی به منظور پایان دادن به سرمایه‌داری لیبرال و احیای نظام فئودالی، طرفدار شرکت‌گرایی بودند.

شرکت گرایی لیبرال

ایده شرکت گرایی لیبرال به جان استوارت میل فیلسوف لیبرال انگلیسی نسبت داده شده است که انجمن‌های اقتصادی مانند شرکت‌ها را به عنوان نیاز به «تسلط» در جامعه برای ایجاد برابری برای کارگران و اعمال نفوذ آنها در مدیریت دموکراتیک اقتصادی مورد بحث قرار می‌دهد. برخلاف برخی از انواع دیگر مدلهای شرکت گرایی ، شرکت گرایی لیبرال، سرمایه‌داری یا فردگرایی را رد نمی‌کند، بلکه معتقد است که شرکت‌های سرمایه‌داری نهادهای اجتماعی هستند که باید مدیران خود را ملزم به انجام کارهایی فراتر از حداکثر کردن سود خالص با شناخت نیازهای کارکنان خود کنند. این اخلاق لیبرال شرکتی مشابه تیلوریسم است، اما دموکراتیزه شدن شرکت های سرمایه داری را تایید می کند. شرکت‌های لیبرال معتقدند که مشارکت همه اعضا در انتخاب مدیریت، در واقع «اخلاق و کارآمدی، آزادی و نظم، و عقلانیت» را با هم آشتی می‌دهد . شرکت گرایی لیبرال در اواخر قرن نوزدهم شروع به جذب مریدان خود در ایالات متحده کرد. شرکت‌های لیبرال اقتصادی شامل همکاری سرمایه-کار در فوردیسم تأثیرگذار بودند. شرکت گرایی لیبرال یکی از مؤلفه های تأثیرگذار رشد ایالات متحده بود که از آن به عنوان «لیبرالیسم گروه های منفعت» یاد می شود. در اینجا ،شرکت گرایی به یک سیستم سیاسی که تحت سلطه منافع تجاری بزرگ است، اشاره نمی کند، حتی اگر بصورت شکلی هم به آن اشاره شود معمولاً به عنوان “شرکت” در اصطلاح عامیانه و حقوقی مدرن آمریکایی شناخته می شود. در عوض، اصطلاح صحیح برای این سیستم نظری،  شرکت گرایی است. شرکت گرایی، در شکل لیبرال آن به مفهوم فساد دولتی در سیاست یا استفاده از رشوه توسط گروه های ذینفع شرکتی نیست بلکه  اصطلاحات شرکت‌سالاری و شرکت‌گرایی اغلب به دلیل نام آنها و استفاده از شرکت‌ها به عنوان ارگان‌های دولتی اشتباه گرفته می‌شوند.

شرکت گرایی در طول دهه ۱۸۵۰ در پاسخ به ظهور لیبرالیسم کلاسیک و مارکسیسم توسعه یافت، زیرا از همکاری بین طبقات به جای تضاد طبقاتی حمایت می کرد. شرکت گرایی به یکی از اصول اصلی فاشیسم تبدیل شد و رژیم فاشیستی بنیتو موسولینی در ایتالیا از مدیریت جمعی اقتصاد توسط مقامات دولتی با ادغام گروه‌های ذینفع بزرگ تحت حاکمیت دولت حمایت کرد که ترکیبی از سرمایه‌داری وابسته به بخش خصوصی نزدیک به دولت و سرمایه‌داری دولتی است.

امیل دورکیم(جامعه شناس) نیز از شکلی از شرکت گرایی به نام «همبستگی» یاد می کرد که از ایجاد یک همبستگی اجتماعی ارگانیک جامعه از طریق بازنمایی کارکردی حمایت می کرد. همبستگی بر این دیدگاه دورکیم استوار بود که پویایی جوامع انسانی به عنوان یک جمع از پویایی یک فرد متمایز است و در آن جامعه چیزی است که ویژگی های فرهنگی و اجتماعی جامعه را بر افراد مقدم میداند. دورکیم معتقد بود که تبدیل همبستگی مکانیکی به همبستگی ارگانیک، تقسیم کار را تغییر می‌دهد. او معتقد بود که تقسیم کار سرمایه‌داری صنعتی موجود باعث «نا‌هنجاری حقوقی و اخلاقی» می‌شود، و این روش هیچ اصول یا رویه توافقی برای حل تعارضات نداشته و منجر به تقابل مزمن بین کارفرمایان و اتحادیه‌های کارگری میشود. دورکیم معتقد بود که این آنومالی باعث به ریختگی اجتماعی می‌شود و احساس می‌کرد که «قانون قوی‌ترین مصداق است که حکمرانی می‌کند و ناگزیر یک وضعیت مزمن جنگ نهفته یا حاد»  را در بطن خود به وجود می آورد. وی بر این باور بود که این یک وظیفه اخلاقی برای اعضای جامعه است که با ایجاد یک همبستگی ارگانیک اخلاقی بر اساس مشاغلی که در یک نهاد عمومی واحد سازماندهی شده اند، به این وضعیت پایان دهند. g to be

شرکت گرایی مدرن

 از دهه ۱۸۵۰ به بعد، کورپوراتیسم مدرن در پاسخ به لیبرالیسم کلاسیک و مارکسیسم توسعه یافت. این شرکت‌ها از ارائه حقوق گروهی برای اعضای طبقات متوسط و طبقه کارگر به منظور تضمین همکاری بین طبقات حمایت کردند. این در تضاد با برداشت مارکسیستی از تضاد طبقاتی بود. در دهه‌های ۱۸۷۰ و ۱۸۸۰، شرکت‌گرایی با ایجاد اتحادیه‌های کارگری که متعهد به مذاکره با کارفرمایان بودند، در اروپا احیا شد. فردیناند تونیس در اثر خود بنام (“جامعه و جامعه”) در سال ۱۸۸۷ احیای اساسی فلسفه شرکت گرایی را آغاز کرد که با توسعه نوین قرون وسطایی همراه بود و ترویج فزاینده سوسیالیسم صنفی و ایجاد تغییرات عمده در جامعه شناسی نظری را به دنبال داشت. تونیس ادعا می کند که جوامع ارگانیک مبتنی بر قبیله ها، کمون ها، خانواده ها و گروه های حرفه ای توسط جامعه مکانیکی طبقات اقتصادی تحمیل شده توسط سرمایه داری مختل می شوند. نازی ها از نظریه تونیس برای ترویج مفهوم Volksgemeinschaft (“جامعه مردمی”) استفاده کردند با این حال، تونیس با نازیسم مخالفت کرد و در سال ۱۹۳۲ برای مقابله با فاشیسم آلمان به حزب سوسیال دموکرات آلمان پیوست و در سال ۱۹۳۳ توسط آدولف هیتلر از استادی افتخاری خود محروم شد.

انفجار در علاقه مندان آکادمیک به شرکت گرایی در دهه ۱۹۷۰ رخ داد و با تلاش هایی برای ارائه این مفهوم با دقت بیشتر همراه بود. بر این اساس، یک تمایز اساسی بین «شرکت‌گرایی دولتی» که بطور سنتی یاد میشود و «شرکت‌گرایی جدید» یا «نئو کورپوراتیسم» اجتماعی معرفی شد. کار اشمیتر (۱۹۷۴) نقطه عطفی آکادمیک در این تحول مفهومی بود. او به وضوح شرکت گرایی جدید را به عنوان شکلی از بازنمایی منافع متمایز از کثرت گرایی، دولت گرایی و سندیکالیسم تعریف کرد. تقریباً در همان زمان لهمبروخ (۱۹۷۷، ۱۹۷۹) تأکید بیشتری بر شرکت‌گرایی مدرن به‌عنوان شکلی از سیاست‌گذاری داشت که در آن هماهنگی اهمیت اساسی داشت. سازمان‌های ذینفع در سیاست‌گذاری و سایر مراحل فرآیند سیاسی، به‌ویژه اجرای سیاست‌های هسته مرکزی آن قلمداد شدند .

جدایی بین دو مفهوم نئو-شرکت گرایی که توسط اشمیتر و لهمبروخ تشریح شد، با تمایز اشمیتر (۱۹۸۲) بین ” شرکت گرایی مدرن نوع ۱″ (ساختار بازنمایی منافع) و ” شرکت گرایی مدرن نوع ۲″ (نظامی “رسمی” که سیاست گذاری میکند) از این پس به بعد شخصیت بازیگران درگیر در فرآیند تصمیم‌گیری و ماهیت روابط آنها با دولت، ابزار اصلی تمایز یک شرکت‌گرایی از یک نظام نمایندگی کثرت‌گرا شد. در همان زمان، آنها به کلیدهایی برای ایجاد پیوند بین پیکربندی های نهادی، سیاست گذاری، و ویژگی سیاست ها و نتایج سیاست هاتبدیل شدند. مواضع کراوچ و مارتین نماینده دو دیدگاه اصلی در این بحث بود. کراچ (۱۹۸۳) تفاوت بین کثرت گرایی و شرکت گرایی را در ماهیت بازیگران درگیر و در سازمان داخلی آنها، به جای نقش آنها در ماشین سیاست گذاری عنوان کرد. مارتین (۱۹۸۳) در عوض استدلال کرد که «آنچه برای تمایز بین کثرت‌گرایی و شرکت‌گرایی در محل خطر دارد، میزان ادغام گروه‌های سازمان‌یافته در عرصه‌های سیاست‌گذاری دولت است». این بینش اساسی متعاقباً در ادبیات کمرنگ شد.

گسترش مطالعات شرکت گرایی مدرن در دهه ۱۹۸۰ دو جهت اصلی را در پیش گرفت. اول، تلاش‌های بیشتری برای تحلیل رابطه بین پیکربندی‌های نهادی خاص شرکت‌گرایی مدرن و سیستم‌های خط‌مشی گذاری مربوطه‌، و روش‌هایی که این سیستم‌ها آنها را از سیستم‌های کثرت‌گرای نمایندگی و تصمیم‌گیری متمایز می‌کرد، انجام شد. دوم، تلاش‌هایی برای افزایش و بهبود شواهد تجربی شرکت‌گرایی مدرن در عمل و همچنین یافتن رابطه‌ای بین شرکت‌گرایی مدرن و عملکرد کلان اقتصادی وجود داشت.

در همان زمان، دو تحول نزدیک به هم در کاربرد این مفهوم وجود داشت. اول، مفهوم فرعی میان شرکت‌گرایی برای بررسی نقش بازیگران جمعی، نه به عنوان انجمن‌های طبقاتی بالاتر (مانند ادبیات قبلی) بلکه به عنوان سازمان‌هایی که دور هم جمع می‌شوند و از منافع خاص بخش‌ها و حرفه‌ها دفاع می‌کنند، توسعه یافت. روابط وابستگی آن‌ها به قدرت با سازمان‌های دولتی می‌تواند انحصاری و مطلقگرانه باشد، اما نه لزوماً رابطه ای سه جانبه مانند کارفرمایان و سازمان‌های کارگری در نقش خود به عنوان شرکای سیاست با دولتها. دوم، مفهوم دولت با منافع خصوصی برای اشاره به خودتنظیمی جمعی و خصوصی صنعت، با درجات مختلف کمک از سوی دولت، به عنوان یک سیاست جایگزین ممکن برای لیبرالیسم بازار یا مداخله گرایی دولتی ایجاد شد. بنابراین ادبیات دهه ۱۹۷۰ برای تعریف واضح‌تر شرکت‌گرایی و همچنین ارائه شفافیت بیشتر به بحث گذاشته شد. دهه ۱۹۸۰ شاهد کاربرد تجربی و انتشار گسترده تری از این مفهوم بودیم. اما در اوایل دهه ۱۹۹۰، نوع جدیدی از ادبیات باگمانه‌ زنی بر سرنوشت شرکت‌گرایی مدرن در میان آشفتگی‌های اقتصادی جدید آن زمان – و به‌ویژ، به اصطلاح افول کینز‌گرایی- تمرکز کرد. بسیاری از نویسندگان انقراض “جانوری”  بنام نئوکورپوراتیست را اعلام کردند. استدلال می‌شد که شرکت‌گرایی از پایین فرسوده می‌شود زیرا تغییرات تکنولوژیک و افول صنایع سنگین پایه‌های روابط صنعتی به سبک قدیمی اروپا را تضعیف کرده است. همچنین شرکت گرایی مدرن از بالا ناتوان می‌شود، زیرا بازارهای کار شل‌تر و تغییر توازن قدرت از اتحادیه‌ها به کارفرمایان، چانه‌زنی کلان سیاسی سه جانبه را کمتر مفید می‌ساخت.

مشکلات کارکردی شرکت گرایی

 در دهه‌های ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰، مطالعه شرکت‌گرایی دو مسیر اصلی را دنبال کرد. اولین مورد مطالعه شرکت‌گرایی به‌عنوان یک پدیده سیاسی بود که توصیف‌های مربوط به اشمیتر و لهمبرخ از شرکت‌گرایی را به‌عنوان سیستم نمایندگی و فرآیند سیاست‌گذاری شرح داد. دومی مسیر جایگاه مشخصی را در ادبیات به خود اختصاص داد و بر اثرات سیستمی نهادهای شرکتی متمرکز بود. این ادبیات از نظر روش شناختی از ادبیات اول جدا شد. در حالی که اولین مسیر مطالعه انواع شرکت‌گرایی را در کشورهای مختلف (و بخش‌ها) بررسی می‌کرد، مسیر دوم بر پیوندهای بین ویژگی‌های سیستمی و نتایج اجتماعی-اقتصادی متمرکز بود. راه اول به طور کلی پاسخ به این انتقاد بود که نظریه شرکت گرایی مدرن فاقد شواهد تجربی قوی برای حمایت از ادعای آن است که شرکت گرایی واقعاً از کثرت گرایی متمایز است بنابراین، بسیاری از کارهای بعدی شامل مطالعات موردی بود که شواهد کیفی را در مورد نمایندگی منافع سازمان‌یافته و مشارکت آنها در ساختارهای تصمیم‌گیری ارائه می‌کرد. با پیروی از کاوسون (۱۹۸۶)، سه تفسیر اصلی از “شرکت گرایی” در این دوره را می توان به شرح زیر شناسایی کرد:

۱. فرم تازه و فرآیندی خاص  که توسط واسطه‌گران ذی نفع خلق شده است وروشی متمایز است که در آن منافع ذی نفعان سازماندهی شده و با دولت در تعامل قرار میگیرد.

۲. یک مدل متمایز از سیاست گذاری با مداخله شرکای اجتماعی و به طور بالقوه یک سیستم جدید اقتصاد سیاسی که متفاوت از سرمایه داری و سوسیالیسم بود.

۳. شکل متفاوتی از دولت در جوامع دموکراتیک و سرمایه داری که در کنار نظام سیاسی سنتی پارلمان محور ظهور می کند و سپس بر آن تسلط می یابد.

مشکلات این مفهوم دقیقاً در کاربردهای بسیار متفاوت در واژه  آن نهفته است. «شرکت گرایی» نه تنها برای توصیف هر سه عنصر اصلی نظام های سیاسی – یعنی طرز حکمرانی[۴] (ساختارها و نهادها)، سیاست گذاری ها[۵] (فرآیندها و سازوکارها) و خط مشی[۶] (نتایج) استفاده شده است، بلکه در سطوح متعددی از سیستم های سیاسی نیز به کار گرفته شده است. سیاست گذاری در اقتصاد ملی، عرصه های سیاست گذاری خاص، حکمرانی زیربخش های ملی و بخش های صنعتی در زمینه های ملی بسیار متفاوت است.

همانطور که گفته شد، بیشتر این مطالعات به جای فرآیندها به تجزیه و تحلیل ساختارها و سیستم های شرکتی اختصاص داشت. بسیاری به مزایای سیاست گذاری و ساختارهای شرکتی برای عملکرد کلان اقتصادی اشاره کردند. تطبیق اقتصادهای اروپایی با بحران اقتصادی دهه ۱۹۷۰ فرصتی عالی برای ارزیابی این اثرات فراهم کرد. نیاز به مهار نرخ تورم به منظور حفظ رقابت، اهمیت سیاست های دستمزد و درآمد را افزایش داد.تفاوت های مشاهده شده در توانایی برخی کشورها برای دستیابی به محدودیت دستمزد، سازگاری آنها با سیاستهای پولی و جبران اشتغال به صورت نهادی توضیح داده شد. با کمک شاخص‌های کمی و رتبه‌بندی‌ها، اکثر نویسندگان به این نتیجه رسیدند که یک رابطه مثبت بین عملکرد اقتصاد کلان و میزان شرکت‌گرایی وجود دارد (فلاناگان و همکاران ۱۹۸۳، پکارینن و همکاران ۱۹۹۲، چارپف ۱۹۹۷). کشورهای شرکت گرا از نظر کنترل تورم، عملکرد اشتغال و تعدیل در دوره‌های بحران موفق‌تر از کشورهای کمتر شرکت‌گرا یا غیرشرکت‌گرا بودند . شواهد تجربی قابل توجهی مبنی بر همبستگی قوی و مثبت بین «اقتصادهای تعاونی» و نرخ بالای بهره‌وری و رشد سرمایه‌گذاری وجود دارد، در حالی که اقتصادهای « دارای تضاد منافع» (که معمولاً شامل کانادا، ایالات متحده و بریتانیای کبیر می‌شوند) به طور سنتی در هر دوی این‌ها عقب مانده‌اند.

در سال‌های اخیر، کارهای زیادی برای ارزیابی مجدد این روابط انجام شده است، به ویژه پس از یک دهه سیاست‌های نئولیبرالی و فرسایش آشکار ساختارهای شرکت‌گرا این روابط سست شده است(تربورن ۱۹۹۸، گلین ۲۰۰۱). این ادبیات نشان می‌دهد که نظریه نئو-شرکت‌گرایی برای توضیح تحولات اقتصادی جدید دهه ۱۹۹۰ آمادگی کافی نداشت. ولدندوروپ (۱۹۹۷) با تجزیه و تحلیل هشت کشور کوچک نشان داد که کشورهایی که در مقیاس‌های شرکت گرایی مدرن رتبه بالاتری دارند، معمولاً عملکرد بهتری نسبت به کشورهایی که رتبه پایین‌تری دارند، ندارند. فلانگان (۱۹۹۹، ص ۱۱۷۱) دریافت که شاخص های شرکت گرایی ساخته شده در دهه ۱۹۸۰ توانایی کمی برای توضیح عملکرد اقتصاد کلان در دهه ۱۹۹۰ دارند. وی استدلال می کند که نظریه نئو-شرکتی باید با دقت بیشتری رابطه بین تغییرات در زمینه اقتصاد کلان و ظرفیت نهادها و ترتیبات شرکتی را برای تعدیل ایجاد کند. همریک (۱۹۹۵)[۷] یکی از اولین کسانی بود که مطالعه مفصلی (در مورد هلند) در مورد اینکه چگونه ثبات مثبت شرکت گرایی می تواند به بی حرکتی منفی تبدیل شود ارائه کرد و خواستار تغییر اساسی در ترتیبات سازمانهایی  بود که پاسخگویی و پتانسیل نوآوری در سیستم آنها قابلیت بازیابی داشت.

به دنبال درک بهتری از تفاوت‌های عملکرد اقتصاد کلان در دوران پساکینزی سیاست‌های پولی غیرسازگارانه، نویسندگان خاصی شروع به گنجاندن رژیم پولی به عنوان متغیری کردند که با نهادهای نئوشرکت‌گرا در تعامل است. آنها بر رابطه بین چانه‌زنی هماهنگ با بانک‌های مرکزی تمرکز کرده‌ و استدلال می‌کنند که کلید تنظیم مؤثر دستمزد و هزینه کار، هماهنگی بین بازیگران و تأکید بر مهار هزینه‌ها به جای تمرکز بر اهداف بازتوزیع است. کراچ (۲۰۰۱) پیشنهاد می‌کند که چنین «تمرکززدایی سازمان‌یافته ای» – برای استفاده از اصطلاح تراکسلر (۱۹۹۵) – ممکن است شکل «جدید» (اما غیرعادی) از نئو شرکت‌گرایی باشد که در آن سازمان‌های دارای نمایندگان ذی نفع نقش محدود کردن اعضای خود را می‌پذیرند نقشی که برای عصر تجدید ساختار جهانی و نظم پولی مناسب‌تر است تا یک آلترناتیو نئولیبرالی غیرمتمرکز و سازمان‌یافته.

این تغییر در ادبیات نشان دهنده اولین تلاش برای مقابله با این واقعیت است که چانه زنی و نهادهای نئو شرکتی به وضوح در حال بقا و تعدیل هستند نه در حال فروپاشی. تحلیلگران مجبور بودند از پیش‌بینی‌های مطمئن در مورد مرگ شرکت‌ گرایی و فرضیات مربوط به مرحله جدیدی از «همگرایی محافظه‌کارانه» [۸] عقب‌نشینی کنند و به مطالعه محتاطانه‌تری درباره استقرار شرکت‌گرایی بپردازند. این عقب نشینی و ابهام آن در مورد جهت گیری تحولات شرکتی، مشکلی را آشکار کرد که نه در نظریه شرکت گرایی مدرن بلکه در روش هایی  بودکه در آن توسعه یافته بودند. دهه ۱۹۸۰ گسترش توجه به شرکت‌گرایی و درک پیامدهای آن برای سیاست‌ها بود، اما شکافی در درک ما از مکانیسم‌ها یا فرآیندهایی وجود داشت که ساختارهای نهادی را با نتایج آن مرتبط می‌کرد بنابراین، تمایلی وجود داشت که عملکرد شرکت‌گرایی ( رابطه بین سیاست‌های شرکت‌گرا و سیاست‌های شرکت‌گرایانه )را پالایش کنیم. به  به بیان دیگر، تمرکز بر نقش و ویژگی‌های سیاست شرکت‌گرایانه شکست خورده است. محققین مجموعه خاصی از شیوه‌های رسمی سیاست‌گذاری را به‌عنوان مکتب مدرن شرکت‌گرایانه (پیمان‌های اجتماعی، مذاکرات سه‌جانبه در سطح ملی و اشکال آن) در نظر می‌گیرند اما بینش کمی در مورد نحوه عملکرد یا تنظیم آنها در طول زمان ارائه کرده اند.

جای تعجب نیست که «ناکارآمدی» تنظیمات و شیوه های شرکت گرایی برای سرمایه داری به قیمت درک چگونگی تکامل «کارکردی» مورد تأکید قرار گرفت. در پاسخ به ادبیاتی که کم و بیش موافق بود که از بین رفتن چانه زنی متمرکز دستمزد سوئدی در دهه ۱۹۸۰ مژده پایان شرکت گرایی در همه جا بود (اگر نمی توانست از فشارهای فراصنعتی در “کشور ” خود جان سالم به در ببرد، چگونه می توانست در جای دیگری امکان پذیر باشد؟) والرشتاین و گلدن (۲۰۰۰) یادآوری می‌کردند که سازگاری شرکت‌گرایی به‌عنوان یک فرآیند، اساساً به سیاست بستگی دارد نه به جبر تکنولوژیک:

هر سیستم پایدار تعیین دستمزد باید پاسخگوی تغییرات در محیط اقتصادی باشد. با این حال، تعدیل در توزیع دستمزدها و مزایا، لزوماً مستلزم کنار گذاشتن چانه زنی متمرکز نیست. اینکه آیا کارفرمایان و اتحادیه‌ها مایل به همکاری در اصلاح قراردادهای متمرکز برای تطبیق با تغییرات فناوری و شرایط بازار هستند یا نه، بستگی به روابط سیاسی موجود در داخل و بین اتحادیه‌ها و کنفدراسیون‌های کارفرمایان دارد.

 در پایان دهه ۱۹۹۰، چندین سؤال پاسخ داده نشده یا حداقل در ادبیات امروزی بطور نامشخص باقی مانده است. شرکت گرایی چگونه تکامل می یابد؟ چگونه می توانیم تغییر فرآیندهای شرکتی را با تغییر ساختارهای شرکتی مرتبط کنیم؟ اگر واقعاً پس از اعلام مرگ زودهنگام آن در دهه ۱۹۸۰، بازگشتی به شرکت‌گرایی مدرن وجود داشته است؟بر چه مبنای نهادی این اتفاق افتاده است؟ چه ویژگی هایی آن را از اشکال و تجربیات گذشته متمایز می کند؟ به بیان دیگر، منطق سیاسی پشت فرآیندهای همسویی در دهه گذشته چه بوده است؟

شرکت گرایی در عصر جدید

شرکت گرایی در دهه‌های ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ برای پاسخ به سؤالات فوق آمادگی کافی نداشت و در ابتدا با تفسیری ساختاری-کارکردگرا نسبت به تغییرات پاسخ داد. فرسایش ساختارهای شرکت گرایی مدرن در پس انقراض فرآیندهای هماهنگی و چانه زنی کلان سیاسی قرار گرفت و چالش‌های ایجاد شده برای اتحادیه‌ها در کنار ویژگی نئولیبرالی سیاست‌های اقتصادی در طول دهه ۱۹۹۰ شرایط ساختاری را که شرکت‌گرایی مدرن بر اساس آن استوار و توسعه یافته بود تضعیف کرد.در قرن بیست و یکم ، نهادهای شرکت گرای مدرن در گذار به دوره پسا فوردیسم در حال انحطاط قرار گرفتند و با مبنایی انعطاف‌پذیرتر و غیرمتمرکزتر تغییر آرایش دادند.

ترکیبی از اثر چرخه های تجاری (رشد کمتر و بیکاری بیشتر) و یکپارچگی در اتحادیه اروپا منطق زیربنای شرکت‌ گرایی موفق را حذف کرد. در حالی که بازارهای کار سست‌تر، کارفرمایان را توانمندتر می ساخت، یک اقتصاد اروپایی یکپارچه، با فضای کمتری برای سیاست‌های اقتصادی ملی اختیاری، انگیزه اتحادیه‌ها را برای سازماندهی جمعی و ایجاد محدودیت دستمزد در ازای معاملات بسته یا پرداخت‌های جانبی کاهش می‌دهد. گوبین (۱۹۹۳) به صراحت اظهار داشت که «واقعیت‌های اقتصادی معاصر … شرکت‌گرایی را تا حد زیادی غیر ضروری می‌سازد. نیروهای بازار به تنهایی می توانند در حال حاضر به کار منظم و تعدیل تقاضای دستمزد دست یابند. کورزر (۱۹۹۳) از مطالعه ای در مورد اقتصادهای اروپایی به این نتیجه رسید که هماهنگی اجتماعی دیگر امکان پذیر نیست: «تحرک بالای سرمایه و عمیق تر شدن یکپارچگی مالی، دولت ها را وادار می کند تا نهادها و شیوه های قابل اعتراض برای تجارت و امور مالی را حذف یا تغییر دهند.

چین

شرکت‌گرایی چینی، همانطور که جاناتان آنگر و آنیتا چان در مقاله‌شان {چین، شرکت‌گرایی و مدل آسیای شرقی }توصیف کرده‌اند، به شرح زیر است:

در سطح ملی، دولت  فقط و فقط یک سازمان (مثلاً یک اتحادیه کارگری ملی، یک انجمن تجاری، یک انجمن کشاورزان) را به عنوان تنها نماینده منافع بخشی از افراد، بنگاه‌ها یا مؤسسات دارای تشکلهای سازمان یافته می‌شناسد. حوزه انتخابیه سازمان دولت تعیین می‌کند که کدام سازمان‌ها مشروع شناخته می‌شوند و نوعی مشارکت نابرابر با چنین سازمان‌هایی تشکیل می‌دهند. انجمن‌ها گاهی حتی به فرآیندهای سیاست‌گذاری هدایت می‌شوند و اغلب به اجرای سیاست‌های دولتی از جانب دولت کمک می‌کنند. دولت با تثبیت خود به عنوان داور مشروع و واگذارنده مسئولیت برای یک حوزه انتخابیه خاص با یک سازمان خاص، تعداد بازیگرانی را که باید با آنها درباره سیاست‌هایش مذاکره کند محدود می‌کند و رهبری آنها را برای نظارت بر اعضای خود مشارکت می‌دهد. این تنظیم سازمانی به سازمان های اقتصادی مانند گروه های تجاری و سازمان های اجتماعی محدود نمی شود. ژان سی اوی، دانشمند علوم سیاسی، اصطلاح «شرکت‌گرایی دولتی محلی» را برای توصیف نوع متمایز رشد دولت چین، که در آن یک دولت-حزب کمونیستی با ریشه‌های لنینیستی متعهد به سیاست‌هایی است که با بازار و رشد سازگار هستند ابداع کرد. استفاده از شرکت گرایی به عنوان چارچوبی برای درک رفتار دولت مرکزی در چین توسط نویسندگانی مانند بروس گیلی و ویلیام هرست مورد انتقاد قرار گرفته است.

روسیه

روسیه پس از اتحاد جماهیر شوروی به عنوان یک الیگارشی، حکوت شیادان[۹]، و شرکت‌گرا توصیف شده است. در ۹ اکتبر ۲۰۰۷، مقاله ای با امضای ویکتور چرکسف، رئیس آژانس فدرال کنترل مواد مخدر روسیه، در کومرسانت منتشر شد که در آن او از اصطلاح “دولت شرکت گرا” به شیوه ای مثبت برای توصیف تکامل روسیه استفاده کرد. او ادعا کرد که مقامات دولتی که در اوایل همان ماه به اتهامات جنایی بازداشت شدند، استثنا هستند و نه قاعده، و تنها سناریوی توسعه برای روسیه که به اندازه کافی واقع بینانه و هم نسبتا مطلوب است، ادامه تکامل یک دولت شرکت‌گرااست که توسط مقامات سرویس امنیتی اداره می‌شود. در دسامبر ۲۰۰۵، آندری ایلاریونوف، مشاور اقتصادی سابق ولادیمیر پوتین، ادعا کرد که روسیه به یک دولت شرکت‌گرا تبدیل شده است:

روند تبدیل این دولت به یک مدل جدید شرکتی  در سال ۲۰۰۵ به پایان رسید. تقویت مدل دولتی شرکت گرا و ایجاد شرایط مساعد برای انحصارات شبه دولتی توسط خود دولت به اقتصاد آسیب می رساند. . اعضای کابینه یا مدیران کلیدی ستاد ریاست جمهوری که ریاست هیئت مدیره شرکت ها را بر عهده دارند یا در آن هیئت مدیره ها خدمت می کنند، صادر کننده فرامین خلاف مقررات در روسیه هستند. در کدام کشور غربی – به جز در دولت شرکت گرایی که ۲۰ سال در ایتالیا دوام آورد – چنین پدیده ای امکان پذیر است؟ این در واقع ثابت می‌کند که اصطلاح «شرکت‌گرا» به درستی در مورد روسیه امروز صدق می‌کند. به گفته برخی از محققان، تمامی قدرت های سیاسی و مهم ترین سرمایه های اقتصادی کشور در کنترل مقامات سابق امنیتی دولتی (سیلویک ها) است. ادعا می شود که تصرف دارایی های دولتی و اقتصادی روسیه توسط گروهی از نزدیکان و دوستان پوتین انجام شده است که به تدریج به گروهی پیشرو از الیگارش های روسیه تبدیل شده اند و «کنترل منابع مالی، رسانه ای و اداری دولتی روسیه را به دست گرفتند و آزادی های دموکراتیک و حقوق بشر را محدود کردند.

ایلاریونوف وضعیت کنونی روسیه را یک نظم اجتماعی-سیاسی جدید توصیف کرد که “متمایز از آنچه در کشور روسیه قبلا دیده شده است”. در این مدل، اعضای شرکت همکاران سرویس اطلاعاتی (KSSS) تمام بدنه قدرت دولتی را در اختیار گرفتند و از یک کد رفتاری مشابه پیروی کردند و «ابزارهایی به آنها داده شد که قدرت را بر دیگران اعطا ‌کنند – امتیازات عضویت، مانند حق الامتیاز حمل و استفاده از سلاح و..». به گفته ایلاریونوف، «شرکت گرایی سازمان‌های دولتی کلیدی – خدمات مالیاتی، وزارت دفاع، وزارت امور خارجه، پارلمان و رسانه‌های گروهی تحت کنترل دولت – را که اکنون برای پیشبرد منافع اعضای KSSS استفاده می‌شوند، تصرف کرده اند. سازمان‌ها، همه منابع مهم کشور – امنیتی/اطلاعاتی، سیاسی، اقتصادی، اطلاعاتی و مالی – را در انحصار اعضای شرکت قرار داده اند».

آندری پیونتکوفسکی نیز وضعیت کنونی را «بالاترین مرحله سرمایه‌داری شیادی در روسیه» می‌داند. او معتقد است که “روسیه فاسد نیست. فساد همان چیزی است که در همه کشورها اتفاق می افتد، زمانی که بازرگانان به مقامات رشوه های کلان برای احسان می دهند. روسیه امروزی منحصر به فرد است. بازرگانان، سیاستمداران و بوروکرات ها همان مردم هستند. شرکت گرایی به عنوان راه حلی برای مشکلات جدید حکمرانی جهانی و همچنین به عنوان پاسخی به رشد تعداد و ستیزه جویی های شبکه های غیردولتی فراملی احیا می شود. این روند در حال شتاب گرفتن است. ابتکارات جدیدی که به دنبال مشارکت سازمان‌های غیردولتی، دولت‌های تجاری و ملی یا مؤسسات بین‌المللی هستند، به‌طور فزاینده‌ای ظاهر می‌شوند. اما مواردی که در اینجا مورد بررسی قرار می‌گیرد نشان می‌دهند که علی‌رغم ادعاهایی که در مورد مزایای «مشارکت» مطرح می‌شود، احتمالاً هزینه‌های شرکت‌گرایی جهانی بیشتر از منافع آن خواهد بود.

آمریکا

در آمریکا ،بنگاه‌سالاری یا کورپوریتوکراسی یک سیستم اقتصادی، سیاسی و قضایی است که توسط شرکت‌ها یا منافع شرکتهای خاص کنترل می‌شود. این مفهوم در توضیح کمک‌های مالی بانک‌ها، پرداخت بیش از حد حقوق به مدیران عامل و همچنین شکایاتی مانند بهره‌برداری از خزانه‌های ملی، مردم و منابع طبیعی استفاده شده است. منتقدان جهانی شدن، گاهی همراه با انتقاد از بانک جهانی با شیوه های وام دهی ناعادلانه، و همچنین انتقاد از توافق نامه های تجارت آزاد، یاد میکنند. قوانین شرکتی نیز یک موضوع رایج در رسانه های علمی-تخیلی است که بیشتر تشابه با رمانهای فانتزی مربوط به ویران‌شهرهایی داردکه در آینده نزدیک رخ می‌دهد که به اصطلاح دیستوپیایی[۱۰] نامیده میشوند.

هاوارد زین مورخ استدلال می کند که در دوران طلایی ایالات متحده، دولت دقیقاً همانگونه عمل می کرد که کارل مارکس برای دولت های سرمایه داری توصیف می کرد: “تظاهر به بی طرفی برای حفظ نظم، اما در خدمت منافع ثروتمندان”.

به گفته جوزف استیگلیتزافزایش شدیدی در قدرت بازار شرکت‌ها وجود داشته است که عمدتاً به دلیل تضعیف قوانین ضد انحصار ایالات متحده توسط نئولیبرال هایی است که منجر به افزایش نابرابری درآمد و یک اقتصاد به طور کلی ضعیف شده است. وی بیان می‌کند که برای بهبود اقتصاد، کاهش نفوذ پول بر سیاست ایالات متحده ضروری است سی رایت میلز، جامعه شناس در کتاب خود به نام نخبگان قدرت در سال ۱۹۵۶ اظهار داشت که همراه با تشکیلات نظامی و سیاسی، رهبران بزرگترین شرکت ها یک “نخبگان قدرت” را تشکیل می دهند که کنترل ایالات متحده را در دست دارند.

جفری ساکس، اقتصاددان، ایالات متحده را در کتاب «قیمت تمدن» (۲۰۱۱) به عنوان یک اقتصاد شرکت‌سالارانه توصیف کرد. او معتقد است که اقتصاد شرکت‌سالارانه از چهار گرایش ناشی می‌شود: احزاب ملی ضعیف و نمایندگی سیاسی قوی مناطق ، تشکیلات نظامی بزرگ ایالات متحده پس از جنگ جهانی دوم، شرکت‌های بزرگ که از پول برای تأمین مالی کمپین‌های انتخاباتی استفاده می‌کنند و جهانی‌سازی که توازن قدرت را از کارگران دور می‌کند.

در سال ۲۰۱۳، ادموند فلپس، اقتصاددان، از سیستم اقتصادی ایالات متحده و دیگر کشورهای غربی در دهه‌های اخیر انتقاد کرد که آن را «شرکت‌گرایی جدید» می‌نامد. وی آن را سیستمی توصیف می‌کند که در آن دولت بیش از حد درگیر اقتصاد است. وظیفه ذاتی دولتها “حفاظت از همه در برابر دیگران” است، اما در عین حال، شرکت‌های بزرگ نفوذ زیادی بر دولت دارند و پیشنهادات لابی‌گران “مورد استقبال قرار می‌گیرد، به خصوص اگر آنها با رشوه آمده باشند.”

در داخل ایالات متحده، بسیاری از متفکرین ممکن است کاملاً قاره ای یا کاتولیک به نظر برسند، به ویژه با توجه به تأکید تاریخی این کشور بر فردگرایی. شرکت‌گرایی در یک محیط آمریکایی بخشی توسعه نیافته از گفتمان آنها است و تا حد زیادی به این دلیل  است که شرکت‌گرایی به طور سنتی در «ملت‌های جنوبی، کاتولیک، لاتین اروپا – آمریکا، با سنت‌های سلسله مراتبی و ارضی-فئودالی قدرتمندشان» به جای «سنتهای انگلیسی-آمریکایی و اخلاق لیبرال-لاکی» محیطی سازگارتر پیدا کرده است. با این حال، با افزایش جمعیت کاتولیک ها و لاتین ها در ایالات متحده، عنصر بزرگتر «شرکت گرایی» ایالات متحده بوده و به ویژه با توجه به ویژگی های انجمنی شرکت گرایی چندان دور از ذهن به نظر نمی رسد. در واقع، در درک طیف شرکت گرایی – از کلاسیکالیسم ایدئولوژیک آن تا اقتباس مدرن آن – بسیاری از صحنه سیاسی آمریکا را می توان بهتر درک کرد، به ویژه هنگامی که الهامات شرکتی در پشت “نیو دیل” را در نظر بگیریم، که به عنصری از زندگی آمریکایی تبدیل شده است. شرکت‌گرایی امروز چه چیزی برای ایالات متحده ارائه می‌کند؟ اولاً، ایالات متحده امروز با شکاف بیشتری بین طبقات اقتصادی مواجه است، به طوری که یک پنجم افراد پردرآمد از هموطنان فقیرتر خود هم از نظر درآمد و هم از نظر تحصیلات جدا می شوند.با توجه به اینکه مردم بر اساس سنت طولانی انجمن مدنی در یک جامعه به شدت فردی استوار است، طبق تحلیل اصلی توکویل[۱۱] از دموکراسی آمریکایی، توانایی پل زدن منافع خصوصی و فرقه‌ای به نام منافع ملی برای وحدت سیاسی بسیار مهم است.  این تقسیم درونی بین سیاست‌های شهری و روستایی، نه صرفاً بین طبقات تشدید می‌شود، بلکه جوامع روستایی را  با کاهش طبقه متوسط روبه‌رو کرده و از طرفی اعتیاد به مواد مخدر سر به فلک می‌کشد و محیطی از استیصال را برخلاف برتری شهرها ایجاد می‌کند. اگر ایالات متحده می‌خواهد «متحد» بماند، بستن این شکاف‌ها باید از اهمیت حیاتی برخوردار باشد، تا مبادا کیفیت انجمن های بنیادین دموکراسی آمریکایی از بین برود. جایی که شرکت‌گرایی سودمند می‌شود، تأکید آن بر کلیات و نقش آن در اقتصاد است زیرا، توسعه اقتصادی بالقوه ای که بتواند طبقات آمریکا را دوباره متحد کند و نابرابری های جغرافیایی آن را ببندد، توسط یک محیط کسب و کار از هم گسیخته و بهم ریخته است و با تکامل آموزشهای عمومی( پایین تر از تحصیلات گران قیمت )پس از دوره متوسطه، تضعیف می شود. در یک اقتصاد فزاینده مبتنی بر خدمات شاید تعجب آور نباشد که راه پرداختن به معضلات اقتصادی مدرن صرفاً ابراز تاسف از کاهش علت اتحادیه ها در برابر افزایش نابرابری درآمد نیست، بلکه اجتناب از «آزادسازی، مقررات زدایی و خصوصی سازی» است که در حین کار با کارفرمایان برای بهبود دستمزدها عرضه اندام میکند.

از طرفی شرکت گرایی به مسائل اقتصادی و آموزشی محدود نمی شود. نگرانی در مورد افزایش اندازه مناطق مجلس نمایندگان ایالات متحده – از میانگین ۲۰۰۰۰۰ نفر در هر نماینده در سال ۱۹۱۱ به ۷۵۰۰۰۰ نفر در سال ۲۰۱۸ – سوالاتی را در مورد کارآمدی کثرت گرایی مبتنی بر جغرافیا که در سنت انگلیسی-آمریکایی شناخته شده است، ایجاد می کند. در منطقه کنگره ای بزرگ دلاور، قدیمی ترین منطقه آمریکا، تا سال ۲۰۱۹، ۹۷۴۰۰۰ نفر زندگی می کنند.همچنین یازده دسته مختلف از فعالیت های اقتصادی، کشاورزی، تجارت و حمل و نقل، دولت و آموزش و پرورش وجود دارد. به منظور نمایندگی مؤثر این جمعیت متنوع، می‌توان چیزی را از نمایندگی شرکتی گرایی مبتنی بر ذی نفعان به‌دست آورد، که در آن شرکت‌های هر بخش دارای نمایندگی هستند. علاوه بر این، با دادن یک صندلی مشخص به گروه‌های ذینفع، صنعت لابی میلیارد دلاری در حال حاضر روند قانون‌گذاری را تهدید می‌کندهرچند همه نمایندگان این پدیده را نفی میکنند،  اما لابی‌گران به‌جای اینکه کنگره را  برای منافع عموم در معرض اقناع قرار دهنددر پشت درهای  شرکتهای تجاری بزرگ قرار دارند و قانون‌گذاران را به ابزار دست آنها تبدیل کرده اند.  به عنوان مثال، اگر کشاورزان توسط یک نماینده خاص مزرعه داری نمایندگی می شدند، شانس بیشتری برای نمایندگی موثر داشتند تا نمایندگانی در کنگره که به امورات آنها بپردازند.

Corporatism: The Past, Present, and Future of a Concept.(2002) Oscar Molina and Martin Rhodes. Annual Review of Political Science. https://www.annualreviews.org/doi/10.1146/annurev.polisci.5.112701.184858

Corporatism Goes Global(2001). MARINA OTTAWAY. https://carnegieendowment.org/2001/09/01/corporatism-goes-global-pub-845

https://en.wikipedia.org/wiki/Corporatocracy

Corporatism in America: Does It Have a Future Here?(2021). https://medium.com/the-hamiltonian/corporatism-in-america-does-it-have-a-future-here-39491d9050e1


منابع:

[۱] Institutional sclerosis

[۲] Corporatism

[۳] Corporatism

[۴] polity

[۵] politics

[۶] policy

[۷] Hemerijck

[۸] conservative convergence

[۹] kleptocracy

[۱۰] dystopian

[۱۱] Tocqueville’s

رویکرد رشد زدایی از اقتصاد :آشنایی با دیدگاه های جیسون هکل

گردآوری: دکتر کیارش مهرانی

مرداد ۱۴۰۲

دانلود:

http://kmehrani.ir/wp-content/uploads/2023/08/رویکرد-رشد-زدایی-از-اقتصاد-.pdf

جیسون هکل[۱]، استاد مردم‌شناسی با گرایش اقتصادی و دانشمند بریتانیایی است که در حال تحقیق در حوزه هایی چون نابرابری اقتصادی، عدالت ، محیط زیست، قوم نگاری استعمار، مبارزات ضد استعماری و جنبش کارگری (بخصوص در آفریقای جنوبی) بوده و موضوع اولین کتاب وی با عنوان دموکراسی به عنوان مرگ: نظم اخلاقی سیاست ضد لیبرال در آفریقای جنوبی (انتشارات دانشگاه کالیفرنیا، ۲۰۱۵) است. تحقیقات جیسون درباره اقتصاد سیاسی جهان، نابرابری و اقتصاد بوم‌شناختی متمرکز است و موضوعات دو کتاب اخیر وی عبارتند از:

کتاب ۱: مساله توزیع: راهنمای مختصری برای نابرابری جهانی و راه حل های آن (Penguin, 2017)

کتاب۲:کمتر بیشتر است(Less is More): چگونه رشد مجدد جهان را نجات خواهد داد(۲۰۲۰)

جیسون هکل در کتاب مشهور خود بنام توزیع، روی مساله نابرابری در سطح جهانی متمرکز شده است. از منظر وی توسعه اقتصادی ما را به راه خطرناکی برده  است . از طرفی این مساله توزیع که  جنوب جهان در حال رسیدن به شمال است و در سی سال گذشته فقر به نصف کاهش یافته و تا سال ۲۰۳۰ ریشه کن خواهد شد داستانی بیش نیست. وی معتقد است که این یک داستان آرامش بخش و مورد تایید قدرتمندترین دولت ها و شرکت های جهان است. اما حقیقت چیست؟ از سال ۱۹۶۰، شکاف درآمدی بین شمال و جنوب تقریباً سه برابر شده است. امروزه ۴.۳ میلیارد نفر یعنی ۶۰ درصد جمعیت جهان با کمتر از ۵ دلار در روز زندگی می کنند. هشت نفر از ثروتمندترین افراد حال حاضر همان مقدار ثروت را در اختیار دارند و مجموعاً جنوب جهان فقیرترین نیمه جهان است! چه چیزی باعث این شکاف فزاینده می شود؟ به ما می گویند که فقر یک پدیده طبیعی است که می توان با انواع روشهای کمک رسانی آن را برطرف کرد اما مشکل فقر بیشتر جنبه سیاسی دارد نه اقتصادی. در عصر حاضر، فقر به معنی درست آن وجود ندارد، بلکه ایجاد شده یا در خوش بینانه ترین حالت،اجازه ریشه کن شدن فقر توسط دولتهای اقتدارگرا و شرکتهای تحت قیمومیت آنها صادر نشده است. کشورهای فقیر با شرایط نابرابر در سیستم اقتصادی جهانی روبرو شده اند. داستانهای کمک رسانی فقط الگوهای عمیق بهره برداری ثروت را پنهان می کند . باید بدانیم که داستانهای کمک رسانی در وهله اول باعث از بین رفتن فقر و نابرابری نمی شود بلکه معاملات تجاری تقلبی، فرار مالیاتی، تصرف زمینها و هزینه های مرتبط با تغییرات آب و هوا همگی مربوط به مساله توزیع است. نابرابری در توزیع بخشی از تکامل این سیستم بوده که از سفرهای کریستف کلمب در دهه ۱۴۹۰ تا رژیم بدهی بین المللی همگی به تعداد انگشت شماری از کشورهای ثروتمند اجازه داده است تا به طور مؤثری سیاست های اقتصادی بقیه کشورهای جهان را کنترل کنند. بعم جیسون ؛فقر یک مشکل سیاسی است و نیاز به راه حل های سیاسی دارد.

جیسون می خواهد به این پرسش بپردازد که«چگونه می توانیم از اقتصادی که حول سلطه و بهره گیری سازماندهی شده به اقتصادی تغییر مکان دهیم که ریشه در تعامل متقابل با جهان زنده دارد ؟» یکی از ادعاهای اصلی هکل، این است که «هیچ چیز طبیعی یا فطری در مورد  این رفتار تولیدی که ما آن را به ‌اقتصاد ربط می‌دهیم وجود ندارد. این موجود محصول پنج قرن برنامه‌ریزی متعددفرهنگی است.» به عبارت دیگر ما تشویق شده‌ایم، حتی گاهی مجبور شده‌ایم، به روش‌هایی رفتار کنیم که به تخریب سریع محیط بیانجامد و مسلماً این تخریب برای انسان به‌عنوان موجودی اجتماعی شایسته نیست. شکی نیست که ما به طور جمعی تأثیری ناپایدار بر طبیعت جهان داریم. آشکار است که برخی از ما بسیار بیشتر از دیگران مسئولیم. همانطور که وی اشاره می کند، نه تنها «غیر مادی شدن» اقتصاد اتفاق نیفتاده است بلکه مشاغل بخش خدمات نیز به مقادیر عظیمی نهاده های مادی نیاز داشته و بخش اندکی از مردم منابع و ثروت زیادتری مصرف و به خود اختصاص می دهند. نابرابری یکی از مهم‌ترین و عمدی‌ترین محصولات جانبی توسعه نظام سرمایه‌داری بوده و غیرقابل‌ قبول ترین موضوعی است که باید به آن پرداخته شود. دو نتیجه گیری ریشه ای از این تحلیل به دست می آید. اول، «هر سیاستی که درآمد افراد بسیار ثروتمند را کاهش دهد، منافع زیست محیطی مثبتی را به همراه خواهد داشت». دوم، “عدالت مانند یک پادزهری برای غلبه بر رشد است – و کلید حل بحران آب و هوا و نهایتاً زیست بوم ماست.” شاید چنین ایده‌هایی آنقدر که به نظر می‌رسد تخیلی یا غیرقابل تحقق نباشد، اما در حال حاضر به ما یادآوری می‌کند که وقتی دولت‌ها احساس می‌کنند باید چه کار درستی را انجام دهند از آن طفره میروند . البته پذیرش چنین پاسخ‌هایی آسان نیست. تنها پیشرفت مثبتی که ممکن است انتظار داشته باشیم که از بحران آب و هوا حاصل شود، این است که به طور گسترده ای به رسمیت شناخته شده و همه با هم در  حل این موضوع سهیم باشیم. هیچ کشوری جزیره نیست  حتی استرالیا. شناخت ماهیت مشکلات که واقعاً محدودیت‌هایی برای رشد دارد، و تلاشها و فداکاریهای جمعی باید بخشی از نظم نوین اقتصادی و اجتماعی باشد. این اولین گام است. ایده اصلی زیربنای توسعه‌زدایی، «کاهش مقیاس برنامه‌ریزی‌شده استفاده از انرژی و منابع برای بازگرداندن اقتصاد به تعادل برای زنده نگه داشتن جهان به روشی ایمن، عادلانه و منصفانه» است. وی به نسل کنونی رهبران جهان هشدار میدهدکه وظیفه شان درک سیاست های کاملاً بیگانه و غیرقابل تصور است و باید هر گونه خوش بینی گذرا که  زمین را نابود خواهد کرد  را خنثی کنند. نتیجه گیری هکل پذیرش ضروری وانتقال فکری دلتمردان بزرگ است. وی تاکید دارد که این امر به مثابه پنجره فرصتی است که به سرعت در حال بسته شدن است. او میگوید «مبارزه‌ای که پیش روی ماست، چیزی بیش از مبارزه بر سر اقتصاد است. این کشمکش بر سر تئوری وجودی ماست. این موضوع نه تنها مستلزم استعمار زدایی از زمین‌ها، جنگل‌ها و مردم است، بلکه مستلزم استعمار زدایی از ذهن ماست.»

اگر با سرمایه داری خداحافظی کنیم و به جای آن بر پرورش اعتماد تمرکز کنیم، چه اتفاقی می افتد؟ جیسون هکل، می‌گوید که یک دنیای بهتر امکان‌پذیر است  اما ما فقط ۲۰ سال فرصت داریم تا آن را بسازیم. آقای جیسون ، «رشد زدایی» را در مواجهه با رکود پیشنهاد می کند. در  جهان غرب وسواس حمایت از رشد شدت گرفته است و واکنش سیاستمداران را به گونه‌ای که از سلامت مردم محافظت کند بسیار دشوار می‌سازد. مردم اکنون دریافته‌اند که ما به اقتصادی نیاز داریم که حول رفاه انسانی و ثبات زیست‌محیطی سازماندهی شده‌ باشد، نه حول محور انباشت سرمایه. هر تلاشی برای خروج از این بیماری همه گیر (رشد بیش از حد) عمیقاً معکوس عمل میکند زیرا ما  را با مشکل بزرگتری روبرو میکند: بحران آب و هوا. بنابراین ما باید به دو بحران به طور همزمان پاسخ دهیم، که مستلزم بازنگری در نحوه سازماندهی اقتصاد است. هر چه بیشتر در مورد آن با مردم سراسر جهان صحبت کنیم، اشتیاق بیشتری برای تغییر احساس خواهد شد. بررسی ها نشان می دهد که برای اروپایی ها حفاظت از اکوسیستم حتی به قیمت از دست دادن رشد اقتصادی ضروری است بسیاری از این‌ها از آنچه در ۱۰ سال گذشته، پس از بحران مالی جهانی رخ داده است، ناشی می‌شود. روشن شده است که رشد فقط به بخش کوچکی از جوامع  سود می رساند. ما شاهد ثروتمندتر شدن میلیاردرها هستیم، اما دستمزدها در حال رکود است. در ایالات متحده و بریتانیا، ما شاهد کاهش سطح شادی هستیم. رشد به معنای ارائه زندگی خوبی نیست که به ما قول داده بودند. بنابراین مردم می پرسند: “این رشد برای ما چه سودمندی داشته است؟” در سال گذشته، ۱۱۰۰۰ دانشمند نامه سرگشاده ای را در مجله BioScience امضا کردند که در آن از دولت های جهان خواسته شده تا رشد تولید ناخالص داخلی را به عنوان یک هدف سیاسی و اقتصادی کنار بگذارند. حال، دلیل آن کاملاً ساده است. هرچه اقتصاد جهانی رشد بیشتری داشته باشد، به انرژی بیشتری نیاز دارد و تامین جایگزین‌های تجدیدپذیر برای پاسخگویی به تقاضا برای جهان دشوارتر می‌شود. ما می دانیم که قبل از اواسط قرن به صفر می رسیم. این یک مسیر زمانی بسیار کوتاه مدت است. تنها راهی که می توانیم جلوی چنین انتقال سریعی را بگیریم، کاهش تقاضای انرژی و  کاهش تولیدات صنعتی غیر ضروری است.

در حال حاضر، ما در یک اقتصاد جهانی زندگی می کنیم که در آن باور غالب این است که همه صنایع باید همیشه به سرعت رشد کنند. در عصر فروپاشی اکولوژیک، این باور غیرمنطقی و غیرممکن است. ما به یک گفت‌وگوی دموکراتیک باز در مورد اینکه چه صنایعی را هنوز می‌خواهیم رشد دهیم (مثلاً انرژی‌های تجدیدپذیر، بهداشت عمومی، حمل‌ونقل عمومی) نیاز داریم و کدام صنایع در حال حاضر به اندازه کافی بزرگ هستند و ما باید آنها را کاهش دهیم (شاید تولید SUV، تولید جت‌های خصوصی،  صنایع تبلیغات و..). این به ما کمک می کند تا بحران آب و هوا را به تاخیر بیاندازیم زیرا این رویکرد موارد زیادی را در نظر می گیرد: جنگل زدایی، کاهش خاک، کاهش ذخایر ماهی، انقراض دسته جمعی گونه ها. همه این موارد ناشی از بهره برداری بیش از حد منابع است. با کاهش تولیدات صنعتی، ما فشار را از زیست بوم خود برداشته و اقتصاد را با آن به تعادل خواهیم رساند. نکته مهم این است که همه اینها می تواند در حالی انجام شود که زندگی مردم را بهبود بخشد. به ما این دروغ را فروخته اند که رفاه انسان با تولید ناخالص داخلی افزایش می یابد. در واقع، همبستگی بسیار کم است و در طول زمان به طور کامل از بین می رود. در کشورهای با درآمد بالا، تولید ناخالص داخلی اضافی ربطی به رفاه ندارد. به عنوان مثال، ایالات متحده را در نظر بگیرید. تولید ناخالص داخلی سرانه در آنجا بیش از ۷۰ هزار دلار است. اکنون آن را با پرتغال مقایسه کنید، جایی که تولید ناخالص داخلی سرانه ۲.۸ برابر کمتر است. با این حال در پرتغال امید به زندگی و سطح شادی نسبت به ایالات متحده بالاتر است. چگونه اینکار را انجام دهیم؟ با سرمایه گذاری در چیزهایی که برای رفاه انسان مهم است  با کاهش نابرابری ها، تضمین دستمزد خوب و سرمایه گذاری در خدمات عمومی مانند آموزش، مراقبت های بهداشتی و مسکن. این راز یک جامعه شکوفا است. این می تواند در کشورهای با درآمد بالا بدون رشد اضافی انجام شود.

آنچه سرمایه داری را متمایز می کند این است که این اولین نظام اقتصادی در تاریخ بود که حول محور رشد ثابت سازماندهی شد. این ایده ممکن بود برای مدتی خوب باشد، اما به سرعت به نقطه ای رسید که باعث ایجاد مشکلات زیست محیطی و اجتماعی شد. برای مدت طولانی، غرب این مشکلات را به جنوب جهانی صادر کرده است، اما این دیگر یک گزینه نیست  اکنون همه ما با بحران آب و هوا روبرو هستیم. بنابراین وقتی جیسون خواستار گذار به اقتصاد پس از رشد است، اساساً منظور وی اقتصاد پساسرمایه‌داری است. ما نباید این را با اقتصاد دستوری، مانند کشورهای کمونیستی قرن بیستم، اشتباه بگیریم. ما صرفاً به نظم جدیدی نیاز داریم که حول بسط دائمی سازماندهی نشده باشد و با دنیای زنده در تعادل باشد.

سرمایه داری سیستمی است که بر کمیابی[۲] بنا شده است. درک آن دشوار است زیرا ما به سرمایه داری به عنوان چیزی می نگریم که مقدار غیر قابل تصوری کالا تولید می کند. به همه چیزهای موجود در مغازه ها نگاه کنید، به تبلیغات نگاه کنید. اما در واقعیت، سرمایه داری همیشه توهم کمبود را ایجاد کرده است تا مردم را مجبور به کار و مصرف کند. تبلیغات، فرآیند ایجاد کمبود مصنوعی است. تبلیغات باعث می شود باور کنیم که هر چه داریم کافی نیست و باید بیشتر بخواهیم تا سرمایه داری بتواند به رشد خود ادامه دهد. ما می توانیم مشکل کمبود را با روی آوردن به یک اقتصاد سازماندهی شده حول وفور حل کنیم. وقتی مردم به همه چیزهایی که برای داشتن زندگی شکوفا نیاز دارند دسترسی داشته باشند، دیگر نیازی به سطوح بالای درآمد شخصی ندارند. بنابراین می‌توان با معرفی فراوانی سازمان‌یافته، الگوی کمبود مصنوعی را معکوس کرد. هیچ کمبود واقعی درآمد در اقتصاد جهان وجود ندارد. با این حال، ما کمبود مصنوعی را در پایین ترین سطوح جامعه تجربه می کنیم، زیرا بیشتر درآمد توسط افراد بالا گرفته می شود و آنها کمبود را تولید میکنند نه احساس. توزیع عادلانه درآمدها و فرصت های موجود، مردم را قادر می سازد تا زندگی خوبی داشته باشند. همین امر در مورد کالاهای عمومی مانند مراقبت های بهداشتی، آموزشی و مسکن نیز صدق می کند. هرچه مردم دسترسی بیشتری به کالاهای عمومی داشته باشند، شادتر، سالم تر، رفاه، روابط، برابری جنسیتی و غیره آنها بهتر میشود. این راز شکوفایی جامعه است. اگر بتوانیم این فراوانی عمومی را تضمین کنیم، فشار بسیار کمتری برای ادامه مصرف ناشی از کمبود که امروزه ویژگی اصلی اقتصاد سرمایه‌داری است، وجود خواهد داشت.

در حال حاضر اعتماد عمومی به دولتها در پایین ترین حد خود قرار دارد و دلیل آن انفجار نابرابری هایی است که در چند دهه اخیر شاهد آن بوده ایم. این فرآیندها دیوانه کننده و افراطی هستند. به عنوان مثال، ۱ درصد ثروتمند جهان نزدیک به یک چهارم کل تولید ناخالص داخلی جهان را در اختیار دارد و پول تنها منبع تقسیم نابرابر نیست. افراد ثروتمند فرآیندهای سیاسی را کنترل می کنند. قدرت سیاسی نیز در حال تسخیر است. سیستم‌های رسانه‌ای توسط نخبگان شرکت‌ها پیشی گرفته است. از این رو، اعتماد به همبستگی اجتماعی از بین می رود. بی اعتمادی شکل تئوری های توطئه جناح راست، جنبش های نئوفاشیستی، شورش در خیابان ها را به خود می گیرد. نهادهای جهانی دقیقاً به این دلیل در حال فروپاشی هستند که نظام سیاسی سرمایه داری برای خدمت به رشد به هر قیمتی ساخته شده است. مردم می دانند که این یک فاجعه برای آنهاست و به دنبال جایگزینی برای این نظام هستند. ما به آلترناتیوهای معتبر و دموکراتیک روی میز نیاز داریم نه برخی شبه راه حل‌ها که توسط انحصارات رسانه‌ای شلیک می‌شوند. تا زمانی که قفل تخیل شکسته نشود، قطب بندی سیاسی افزایش خواهد یافت.

فناوری‌هایی که ما در اختیار داریم در واقع کاملاً قابل توجه هستند و همچنان بهتر می‌شوند. به دلیل این پیشرفت مداوم، ما فرض میکنیم که آنها تأثیرات زیست محیطی ما را کاهش می دهند. اما آنها این کار را نمی کنند. در سرمایه داری، بهبود کارآیی وجود ندارد که ما را قادر سازد همان مقدار را با کار کمتر انجام دهیم – آنها فقط به ما امکان می دهند کارهای بیشتری انجام دهیم. یک مثال ساده اره برقی است. اره برقی به ما امکان می دهد تا درختان را با سرعت بیشتری قطع کنیم و بنابراین تعداد آنها را بیشتر و بیشتر  قطع می کنیم. تکنولوژی صرفا یک ابزار است. اگر ما به یک سیستم اقتصادی متفاوت روی بیاوریم، اهداف جدید و متفاوتی را دنبال خواهیم کرد.

ما می دانیم که در حال حاضر اکثریت دموکراتیکی وجود دارد که طرفدار ایده های عبور از رشد هستند. ممکن است اینطور بیان نشود، اما نظرسنجی‌ها به ما نشان می‌دهند که مردم خواهان نوع دیگری از اقتصاد هستند، اقتصادی که حول اکولوژی و رفاه سازماندهی شده باشد. بنابراین این سوال پیش می‌آید: اگر ما در یک دموکراسی زندگی می‌کنیم و اکثریت مردم خواستار تغییر هستند، چرا این اتفاق نمی‌افتد؟ دلیل این است که صدای نخبگان در رسانه ها و نظام سیاسی ما بسیار بیشتر از صدای مردم عادی اهمیت دارد. راه حل در واقع دموکراسی است. اگر بتوانیم یک گفتگوی دموکراتیک در مورد آلترناتیوهای پساسرمایه داری داشته باشیم، مردم این نوع رویکرد جدید را دنبال خواهند کرد. اما تا کنون، ما این گفتگو را نداشته ایم.

بسیاری از منتقدان اشاره خواهند کرد که دموکراسی و سرمایه داری واقعاً بدون یکدیگر کار نمی کنند. در لهستان، هر دو را به یکباره گرفتیم. یک ایده مشترک وجود دارد که سرمایه داری و دموکراسی با هم هستند. آنها از بسیاری جهات متضاد هستند. سرمایه داری برای تداوم رشد نیاز به استخراج و استثمار دارد بنابراین با حساسیت های دموکراتیک در تضاد است. شما می‌توانید این را در انواع آزمایش‌های علمی مشاهده کنید – وقتی مردم کنترل دموکراتیک بر فرآیندهای اقتصادی و تخصیص منابع دارند، تصمیم‌گیری‌های مبتنی بر اصول پایداری را اتخاذ می‌کنند. آنها منابع را برای نسل های آینده صرفه جویی می کنند نه اینکه به خاطر منافع مالی فوری، اکولوژی را خراب کنند. انتخاب دموکراتیک به معنای اتخاذ تصمیمات پس از رشد است.

سوال جالب این است که اگر تولید ناخالص داخلی را به عنوان شاخص رفاه رد کنیم، در عوض چه معیاری را باید انتخاب کنیم؟ پاسخ وجود دارد.بسیاری از جایگزین های مختلف وجود دارد. اگر یک نشانگر واحد می‌خواهید، نشانگری به نام پیشرفت واقعی[۳] وجود دارد. با تولید ناخالص داخلی شروع می شود و سپس نتایج منفی اجتماعی و زیست محیطی را کم می کند، که به شما ایده کلی تری در مورد شکل اقتصاد می دهد. اگر بخواهیم تصور مردم از اقتصاد جهانی را تغییر دهیم، استفاده از این شاخص نیز مفید است. با این حال، بهتر است که در مورد آنچه می‌خواهیم اقتصادمان به ارمغان بیاورد، گفت‌وگو کنیم – دستمزدهای بهتر، مراقبت‌های بهداشتی همگانی، انتشار صفر – و آن‌ها را در اولویت صریح قرار دهیم. بیایید مستقیماً به این اهداف دست یابیم نه اینکه صرفاً به دنبال رشد تولید ناخالص داخلی به امیدی بیهوده  برای حل هر مشکلی باشیم .


[۱] Jason Hickel

[۲] scarcity

[۳] genuine progress indicator (gpi)

۷ روند مهم مالی (۲۰۲۳-۲۰۲۶)

دکتر کیارش مهرانی

استادیار و مدرس علوم مالی

۴ خرداد ۱۴۰۲

از کریپتو تا دیفای[۱]، دنیای مالی سریعتر از همیشه در حال تغییر است و خدمات مالی (مانند بانک ها، بیمه و مدیریت پول) در تلاش هستند تا به این روند ادامه دهند. بسیاری از این روندهای جدید به پشتوانه تغییر تکنولوژی آمده اند در حالی که سایرین نتیجه تمرکز مجدد روی مشتری هستند. بیایید به تعدادی از روندهای مالی جاری و در حال توسعه که قرار است طی ۱۲ تا ۲۴ ماه آینده منفجر شوند نگاه کنیم.

۱. صنعت خدمات مالی از بلاک چین استقبال می کند

سال‌هاست که فناوری بلاک چین مترادف با ارز دیجیتال بوده است. با این حال، کارشناسان معتقدند که این فناوری اکنون با سیستم های مالی موجود یکپارچه تر خواهد شد. به عنوان مثال، استفاده از بلاک چین به بانک ها این امکان را می دهد که تراکنش های ارزان تر و کارآمدتری را انجام دهند و در عین حال امنیت بیشتری را ایجاد کنند. همچنین می‌توان از این تکنولوژی برای وام‌دهی همتا به همتا استفاده کرد، صنعتی که تا سال ۲۰۲۵ می‌تواند تا ۱۵۰ میلیارد دلار رشد داشته باشد. بانک های بیشتری در سال ۲۰۲۳ به بانکداری مبتنی بر ابر تغییر می کنند و بدون شک بلاک چین در این امر نقشی مهم ایفا خواهد کرد. علاقه به “بلاک چین” طی ۱۰ سال گذشته۲۷۰۰ درصد افزایش یافته است. HSBC و Wells Fargo در حال حاضر از فناوری بلاک چین برای تسویه معاملات فارکس استفاده می کنند. Paypal، Mastercard و JP Morgan همگی به کاربران اجازه می دهند تا با استفاده از ارزهای بلاک چین، در شبکه های خود پرداخت کنند. البته این شامل ارزهای دیجیتال بوده، اما نشان دهنده تمایل بانک ها برای پذیرش بلاک چین نیز است. این فقط بانک ها نیستند که از بلاک چین استفاده می کنند. AXA، شرکت بیمه چندملیتی فرانسوی، هنگام بیمه کردن مشتریان در برابر تاخیرهای هر پرواز، از فناوری بلاک چین استفاده می کند. سپس یک بلاک چین مانند اتریوم، قرارداد بیمه و داده های ترافیک هوایی را به هم متصل می کند. به محض اینکه پرواز بیش از دو ساعت تاخیر داشته باشد، سیستم اخطارهایی را دریافت می کند و به طور خودکار پرداخت بیمه را آغاز می کند.

۲. افراد بیشتر برنامه های مالی شخصی را دانلود می کنند.

 در طول همه‌گیری کرونا، دانلود برنامه‌های مالی شخصی تقریباً ۹۰ درصد رشد کرد. اپلیکیشن‌های مالی مانند Mint، Prism و EveryDollar دقیقاً همان چیزی را ارائه می‌کنند که مردم به دنبال آن بودند و محبوبیت آن‌ها از سقف عبور کرد. ۷.۷ میلیارد نفر گوشی هوشمند دارند و به برنامه های مالی شخصی دسترسی دارند. این برنامه ها نه تنها به مردم کمک می کنند تا پول خود را مدیریت کنند، بلکه راه هایی را برای سرمایه گذاری در سهام و ارزهای دیجیتال ارائه می دهند. این فقط توانایی مدیریت پول خود از راه دور نیست که افراد را جذب می کند.مردم به طور خاص دوست دارند که قدرت اداره دنیای مالی خود را (به معنای واقعی کلمه) در کف دست خود داشته باشند. از هر ۱۰ کاربر۶ نفر استفاده از برنامه های مالی را به وب سایت دسکتاپ ترجیح می دهند و همانطور که ایالات متحده بانکداری باز را اتخاذ می کند که برنامه های مالی را حتی ایمن تر می کند، این تعداد احتمالا افزایش خواهد یافت و کاربران شکاکی که نگرانی های امنیتی دارند ممکن است متقاعد شوند که نگاهی دوباره بیندازند. Square’s Cash App محبوب‌ترین برنامه مالی شخصی موجود باقی می‌ماند و در میان فهرست مزایای آن، سیستم پاداشی است که با آنچه در بالا در مورد برنامه‌های وفاداری مشتری بحث کردیم مرتبط است.

۳. افراد بیشتری پول خود را به صورت حرفه ای مدیریت می کنند

 یک نوع جدید از مدیر ثروت به سرعت در حال تبدیل شدن به مدیر پول واقعی برای بسیاری از مصرف کنندگان است: RIA.

مشاور سرمایه گذاری ثبت شده (RIA) شرکتی است که توسط کمیسیون بورس و اوراق بهادار تنظیم می شود و در ارائه مشاوره مالی و مدیریت سرمایه گذاری تخصص دارد. در مقایسه با دلال-فروشندگان معمولی، RIA چیزی که به عنوان یک وظیفه امانتداری در قبال مشتریان خود شناخته می شود، دارد. این بدان معناست که آنها ملزم هستند هنگام تصمیم گیری مالی، منافع مشتری خود را بر منافع خود ترجیح دهند. این نوع از مدل های لمسی بالا و مشتری محور در ایالات متحده در حال افزایش است. در پایان سال ۲۰۲۰، RIA مجموع ۱۱۰ تریلیون دلار را مدیریت کرد که توسط بیش از ۶۰ میلیون مشتری در سراسر ایالات متحده تامین شده بود، این در مقایسه با حدود ۲۰ تریلیون دلار در ابتدای قرن حاضر است. علاوه بر این، اکنون کمتر از ۱۴۰۰۰ RIA در سراسر کشور وجود دارد که نزدیک به یک میلیون نفر را استخدام می کند. حتی با این نرخ رشد، ۴۷ درصد از RIA ها هنوز معتقدند که صنعت فضای زیادی برای رشد دارد. مطالعه‌ای توسط شواب نشان داد که بیش از نیمی از سرمایه‌گذاران ترجیح می‌دهند که یک امانتدار (RIA) مدیریت پول خود را در مقایسه با هر مدل دیگری داشته باشند. به طور کلی، به نظر می‌رسد که رشد صنعت RIA آمریکایی‌های بیشتری را به فکر اجازه دادن به یک  مدیرحرفه‌ای برای مدیریت پول خود می‌اندازد.

۴. برنامه های وفاداری، محرک اصلی تجارت است

 از کارت های پانچ نیمه پر که در پشت کیف شما نشسته اند تا برنامه های پاداش خاص وب سایت، ایده برنامه وفاداری چیز جدیدی نیست. با این حال، ما شاهد افزایش برنامه های وفاداری در دنیای مالی هستیم. برنامه‌های وفاداری مدت‌هاست که روشی محبوب برای بازگشت مشتریان بوده است، اما معمولاً در خرده‌فروشی و صنایع غذایی ارائه می‌شوند. اکنون، برنامه های وفاداری حتی در صنعت خدمات مالی عملاً اجباری هستند. بسیاری معتقدند که آنها فقط بزرگتر، بهتر و رقابتی تر خواهند شد. در آگوست ۲۰۲۱، یک نظرسنجی American Banker/Monigle از مشتریان بانکی نشان داد که صرف نظر از مؤسسه مالی یا محصول، «پاداش و وفاداری در تجربه مشتری بسیار مهم است». اکثر مشتریان، ۸۰ درصد از نسل هزاره و ۶۸ درصد از افراد غیر هزاره، مایلند برای یک برنامه وفاداری برتر که توسط مارک های مورد علاقه آنها ارائه می شود، ثبت نام کنند. مشتریان تکراری حداقل ۳۳ درصد بیشتر از مشتریان جدید خرج می کنند و بیش از ۸۰ درصد از هزاره ها و تقریباً ۷۵ درصد از افرادی که رشد می کنند دوست دارند صرفاً برای تعامل با مارک های مورد علاقه خود، صرف نظر از اینکه خرید کنند یا نه، جوایزی دریافت کنند. یک مثال خوب از این برنامه، برنامه پاداش “متشکرم” سیتی بانک است که به مشتریان این امکان را می دهد تا با استفاده از برنامه های تلفن همراه یا دستگاه های خودپرداز خود امتیاز کسب کنند. نظرسنجی انجام شده توسط McKinsey نشان داد که مصرف‌کنندگانی که به برنامه‌های وفاداری پولی تعلق دارند، ۶۲ درصد بیشتر احتمال دارد که پول بیشتری را برای آن برند خرج کنند. جالب اینجاست که وقتی صحبت از برنامه های وفاداری رایگان می شود، این عدد تنها ۳۰ درصد است. بانک‌ها در «جنگ‌های مناقصه» به شرکت‌هایی مانند PayPal و برنامه‌هایی مانند Buy Now, Pay Later می‌بازند. ارائه یک برنامه وفاداری خوب ممکن است یکی از معدود گزینه های باقی مانده آنها برای بازگرداندن مصرف کنندگان باشد.

۵. بانک ها سیتم های مبتنی بر(کلود) ابر را بیشتر در آغوش می گیرند

 بانک‌ها قبلاً به سمت ابر پیش از همه‌گیری کرونا جذب می‌شدند، اما همه‌گیری واقعاً همه چیز را تسریع کرد. همانطور که مردم نسبت به تماس فیزیکی محتاط تر می شوند، تقاضا برای خدمات دیجیتال افزایش می یابد، بنابراین بانک ها به راهی برای افزایش سریع نیاز دارند. ابر همین را فراهم می کند. شرکت تحقیقات بازار IDC تخمین می زند که هزینه های جهانی برای خدمات ابری تا سال ۲۰۲۵، تنها سه سال دیگر، از ۱.۳ تریلیون دلار فراتر خواهد رفت. بانک‌ها و اتحادیه‌های اعتباری بخشی از این امر خواهند بود، مهاجمان سنگینی مانند JPMorgan Chase و Arvest Bank در حال حاضر بخشی از سیستم‌های اصلی خود را به یک پلتفرم بومی ابری تبدیل کرده‌اند. جیم ماروس از The Financial Brand معتقد است که بانکداری ابری آینده صنعت مالی است و به این واقعیت اشاره می کند که IBM راه حل های ابری را به طور خاص برای صنعت مالی توسعه داده است. مایکروسافت سال گذشته پیشنهاد خود را با Microsoft Cloud برای خدمات مالی معرفی کرد. طبق گفته Genpact، مدیران ارشد فناوری بانکی ادعا کردند که به‌روزرسانی برنامه‌های کاربردی خود برای عملکرد در فضای ابری به شرکت‌هایشان کمک کرد تا در سال ۲۰۲۱ سازگار شوند. نظرسنجی دیگری که توسط Harris Poll و Google Cloud انجام شد، نشان داد که از ۱۳۰۰ رهبر خدمات مالی مورد نظرسنجی، ۸۳٪ از آنها از ابر به عنوان بخشی از زیرساخت اصلی خود استفاده می کردند.

MANTL یکی از شرکت هایی است که بر بازار بانکداری ابری تمرکز دارد.این شرکت اساساً به بانک‌های سنتی کمک می‌کند تا به بازار دیجیتال گسترش یابند. MANTL این کار را با توسعه محصولاتی انجام می‌دهد که به بانک‌ها اجازه می‌دهد تا عملکردهای دفتر پشتیبان را خودکار کنند، حضور آنلاین را راه‌اندازی کنند و مشتریان را به صورت دیجیتالی در داخل هواپیما راه‌اندازی کنند. به طور کلی، این شرکت به خود می بالد که مشتریانش می توانند انتظار داشته باشند که چهار برابر بیشتر برنامه های حساب کاربری را با یک پیشنهاد دیجیتالی که توسط MANTL ارائه می شود، دریافت کنند. هوش مصنوعی نقش مهمی در پذیرش خدمات ابری دارد. هوش مصنوعی نه تنها چت بات‌ها را ارائه می‌کند، بلکه می‌تواند تراکنش‌ها را تجزیه و تحلیل کند، فعالیت‌های مشکوک را نظارت کند و کارهای دیگر را به همان خوبی انجام دهد،حتی اگر بهتر از همتایان انسانی نباشد. سرمایه‌گذاری در هوش مصنوعی معمولاً بیش از آنچه بانک‌ها می‌خواهند در نظر بگیرند هزینه دارد، اما اگر هوش مصنوعی با خدمات ابری بسته‌بندی می‌شد، این یک پیشنهاد بسیار جذاب می‌شود.

 ۶. بانک ها کارمزدهای اضافه برداشت را به گذشته منتقل می کنند

 کارمزد اضافه برداشت مدت هاست که خاری در چشم مشتریان بانک ها در همه جا بوده است. آنها نه تنها به دلیل زیاده روی ، بلکه به داشتن گلوله برفی و رسیدن به مقادیر نامعمول نیز معروف هستند. بر اساس گزارش اداره حمایت از امور مالی مصرف کننده، درآمد اضافه برداشت و وجوه غیر کافی در سال ۲۰۱۹ بالغ بر ۱۵.۴۷ میلیارد دلار بوده است. البته، این بدان معنا نیست که بانک‌ها از شر آن‌ها خلاص می‌شوند (اگرچه الی فایننشال سال گذشته این کار را انجام داد و کپیتال وان در ژانویه از آن پیروی کرد)، اما چندین مؤسسه در حال پیاده‌سازی ویژگی‌های جدیدی هستند که به مشتریان کمک می‌کند تا از کارمزد خودداری کنند. تمام هزینه های بانکهای آمریکایی قابلیتی به نام Balance Connect را اضافه کرده اند که به کاربران امکان می دهد به طور خودکار پول را به حساب ها و از حساب ها انتقال دهند تا از هزینه های احتمالی اضافه برداشت جلوگیری کنند. هنوز هزینه ای ۱۲ دلاری برای هر انتقال وجود دارد، اما این کمتر از هزینه معمول اضافه برداشت است. بعلاوه، احتمال کمتری برای ترکیب آن به طور چشمگیر وجود دارد. PNC ویژگی جدیدی به نام حالت نقدی کم ارائه می دهد که به مشتریان امکان می دهد ترتیب پردازش تراکنش ها را تغییر دهند تا از اضافه برداشت جلوگیری کنند. JPMorgan Chase به مشتریان فرصت های بیشتری برای بازگرداندن موجودی اضافه برداشت قبل از دریافت هزینه می دهد. آن‌ها همچنین به مشتریان اجازه می‌دهند دو روز زودتر به چک‌های پرداختی مستقیم دسترسی داشته باشند. دو عامل عمده در بانک ها وجود دارد که به طور ناگهانی به دنبال حذف یا کاهش هزینه های اضافه برداشت هستند: یکی اینکه همه این کار را انجام می دهندو هیچ بانکی نمی خواهد آخرین کسی باشد که کارمزد اضافه برداشت را دریافت می کند. در عصری که مصرف‌کنندگان برنامه‌های وفاداری را می‌خواهند حرکت در جهت مخالف راه خوبی برای خروج از تجارت است. دوم، با انتشار گزارش CFPB ، این آژانس قصد خود را برای شروع به صفر رساندن بانک‌هایی اعلام کرد که «به کارمزد اضافه برداشت برای تغذیه مدل سود خود وابسته شده‌اند».

۷. افراد غیر فنی بیشتری وارد رمزارزها می شوند

 تا نوامبر سال ۲۰۲۱، کل ارزش بازار ارزهای دیجیتال به ۲.۷۹ تریلیون دلار رسید. سال گذشته شاهد علاقه بسیاری از سرمایه‌گذاران سنتی به ارزهای دیجیتال بودیم، به طوری که از هر ۱۰ نفر، ۷ نفر از آن‌ها قصد دارند در آینده این سرمایه‌گذاری را تجربه کنند. آنها تنها کسانی نیستند که علاقه نشان می دهند. شرکت‌های سرمایه‌داری خطرپذیر بیش از ۲۷ میلیارد دلار رمزارز در سال ۲۰۲۱ خریداری کردند که تقریباً پنج برابر بیشتر از هزینه‌های آنها در سال ۲۰۲۰ است. شرکت های سرمایه گذاری خطرپذیر در سال ۲۰۲۱ ۲۷.۴ میلیارد دلار در ارزهای دیجیتال سرمایه گذاری کردند. جو بایدن، رئیس‌جمهور ایالات متحده، اخیراً لایحه‌ای را امضا کرد که بر اساس آن همه صرافی‌های ارز دیجیتال باید به IRS گزارش شوند. اگر ارزهای رمزنگاری شده محبوبیت بیشتری پیدا نکنند، این نوع نظارت ضروری نخواهد بود. اولین ETF بیت کوین – صندوق قابل معامله در بورس – در ماه اکتبر به بازار بورس نیویورک آمد و به معامله گران اجازه داد به روشی متعارف سرمایه گذاری کنند. به جای خرید کریپتو، می توانند در شرکت هایی سرمایه گذاری کنند که سهم مالی در کریپتو دارند. بنابراین، آنها هنوز هم در معرض ماهیت فرار آن هستند، و فقط یک واسطه را وارد بازار کردند . علاقه جستجو به «ارز رمزنگاری» در ۵ سال گذشته به بخش خصوصی نیز محدود نمی شود. از سپتامبر ۲۰۲۱، دولت السالوادور اکنون از همه تجار محلی خود می خواهد که بیت کوین را به عنوان ارز قانونی بپذیرند. این امر باعث شد که سایر کشورهای آمریکای مرکزی مانند هندوراس و گواتمالا شروع به بررسی ارزهای دیجیتال بانک مرکزی کنند. این روی ایالات متحده نیز تأثیر داشت، جایی که ۲۷ درصد از آمریکایی‌های شرکت‌کننده در نظرسنجی به نفع پذیرش بیت کوین پاسخ دادند. در حالی که برخی از کشورها، از جمله چین، به شدت با ارزهای دیجیتال مخالف هستند، اکثریت قریب به اتفاق در حال بررسی این موضوع هستند که چگونه می توانند رمزارز را وارد بازار کنند. نتیجه همه چیز قطعا از رویه های مالی سنتی دور می شود. جای تعجب نیست که همه چیز دیجیتالی می شود. خدمات مالی به ابر و بلاک چین نگاه می کنند، مشتریان به بانکداری تلفن همراه نگاه می کنند و همه به ارزهای دیجیتال نگاه می کنند. زمان هیجان انگیزی برای حضور در صنعت خدمات مالی است.

منبع:

https://explodingtopics.com/blog/financial-trends


[۱] DeFi

در میز صنعت «استخراج کانه‌های فلزی» مطرح شد (جلسه سیزدهم)؛

https://www.sena.ir/news/81890/%D9%BE%DB%8C%DA%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C-%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D9%82%D8%B1%D8%A7%D8%B1-%D8%AB%D8%A8%D8%AA-%D8%B4%D8%B1%DA%A9%D8%AA-%D9%87%D8%A7-%D8%AF%D8%B1-%D8%B3%D8%A7%D8%B2%D9%85%D8%A7%D9%86-%D8%A8%D9%88%D8%B1%D8%B3-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D8%AA%D8%B3%D8%B1%DB%8C%D8%B9-%D8%A7%D9%81%D8%B2%D8%A7%DB%8C%D8%B4

ضرورت نوسازی ناوگان صنعتی و اکتشافات عمیق معدنی در ایران، اهمیت رقابت‌پذیری بین‌المللی در صنعت فولاد، حذف چندنرخی بودن قیمت ارز و قیمت‌گذاری نامتوازن از مهم‌ترین محورهای سیزدهمین نشست میز صنعت سازمان بورس در بررسی صنعت «استخراج کانه‌های فلزی» بود. در بخشی از این نشست ولی‌الله جعفری، مدیر نظارت بر ناشران سازمان بورس در رابطه با انتقاد ناشران به طولانی بودن فرآیندهای ثبت شرکتی، گفت: هر جا که توانستیم این روند را تسریع کردیم. بخشی از این محدودیت‌ها به قانون تجارت بازمی‌گردد که بخشی از آن با اصلاح قانون بازار در حال پیگیری است. با اداره ثبت مذاکراتی داشتیم تا برای تسریع و تسهیل روند افزایش سرمایه در سازمان بورس مستقر شوند.

به گزارش پایگاه خبری بازار سرمایه ایران (سنا)، سیزدهمین نشست میز صنعت سازمان بورس و اوراق بهادار با موضوع بررسی صنعت استخراج کانه‌های فلزی، با ریاست ولی الله جعفری، مدیر نظارت بر ناشران سازمان بورس با موضوع صنعت استخراج کانه‌های فلزی برگزار شد.

این جلسه با حضور مدیر امور معدنی شرکت معدنی و صنعتی گلگهر، مدیرعامل توسعه معادن روی ایران، معاون مالی و اقتصادی شرکت سرمایه‌گذاری توسعه معادن و فلزات، رئیس اداره نظارت بر ناشران صنعتی و معدنی سازمان بورس، رئیس اداره میزهای صنعت و رتبه بندی ناشران سازمان بورس و جمعی از خبرنگاران و فعالان بازار سرمایه برگزار شد.

ضرورت رقابت‌پذیری بین‌المللی در صنعت فولاد/چندنرخی بودن ارز وقت شرکت‌ها را تلف می‌کند

کیارش مهرانی، معاون مالی و اقتصادی شرکت سرمایه‌گذاری توسعه معادن و فلزات با اشاره به ظرفیت حدود ۵۵ میلیون تنی فولاد کشور اظهار کرد: حدود ۲۰ میلیون تن ظرفیت بلااستفاده در حوزه فولاد و سنگ آهن داریم. یعنی از دیدگاه اقتصاد ملی، سرمایه و ارز برای این ۲۰ میلیون تخصیص داده و بدل به دارایی ثابت شده است که رسما بلااستفاده است.

وی با بیان اینکه روند قیمت سنگ‌آهن در دنیا صعودی نیست، گفت: با توجه به اینکه بخشی از سبد بازار سرمایه درگیر فولاد است، باید نگاه استراتژیک به قیمت و دو موضوع حقوق و عوارض دولتی و بهره مالکانه داشته باشیم. بیش از هر زمانی نیازمند مبنای قیمت‌گذاری هستیم. منافع سهام‌داران در این قسمت مستتر است. ۵ درصد بهره مالکانه یکی از مخاطرات روی میز صنعت معدنی است. به‌نحوی که مجموعه‌های فولادی را از بعد قیمت‌تمام شده تحت تاثیر قرار می‌دهد.

معاون مالی اقتصادی شرکت سرمایه‌گذاری توسعه معادن و فلزات  با بیان اینکه قیمت ارز مشخص نیست، گفت: ما چهار نرخ ارز داریم. نرخ ارز سنا برای مبادله و برای کالاهای اساسی، توافقی و تلگرامی یا آزاد. این موضوع بدل به یک چالش اساسی برای صنایع در حوزه تامین مالی شده است. مواجهه یک اقتصاد با چندنرخی بودن ارز وقت شرکت‌ها را تلف می‌کند. ما در این وضعیت نمی‌توانیم طرح توجیه اقتصادی بنویسیم.

وی با بیان این مطلب که بازار سرمایه نیازمند تعیین تکلیف نرخ ارز است، گفت: نرخ تامین مالی ۳۶ تا ۴۰ درصد است و صنایع ما بازده این موضوع را ندارند. ما باید یک سیاست کلان صنعتی داشته باشیم و در نهایت باید به رقابت‌پذیری بین‌المللی فکر کنیم. ما نمی‌توانیم قیمت داخل را از قیمت جهان جدا کنیم. نمی‌توانیم دولت را به سوی کارهای نشدنی ببریم.

معاون مالی اقتصادی شرکت سرمایه‌گذاری توسعه معادن و فلزات در پایان از اطاله فرآیندهای ثبت شرکت خبر داد و گفت: فرآیند ثبت شرکت واقعا کشنده شده است. معرفی یک هئیت مدیره یک سال طول می‌کشد. نیازمند اراده سازمان برای تسریع این موضوع هستیم. فرآیند ثبت (روزنامه شدن و آگهی شدن) تاثیر اقتصادی در کشور ندارد. شرکتی که دو یا سه هئیت مدیره بلاتکلیف دارد، خوب اداره نمی‌شود.

ارزیابی فروپاشی بانک سیلیکون ولی با مدل خطای پنیر سوئیسی

بانک سیلیکون ولی یا با اختصار SVB ، بانکی بود که عمدتاً به صنایع فناوری خدمت می داد و به یکباره در مارس ۲۰۲۳ سقوط کرد و شوک های مالی بزرگی را به سراسر صنعت بانکداری تحمیل نمود. فروپاشی بانکی که سال‌ها سنگ بنای صنایع فناوری بود نشان داد که حتی موفق‌ترین و نوآورترین شرکت‌ها نیز با بحران مواجه میشوند.

این بانک یکی از زیرمجموعه های گروه مالی  SVB و شانزدهمین بانک بزرگ در ایالات متحده بود. SVB در دسامبر ۲۰۲۲ حدود ۲۰۹ میلیارد دلار دارایی تحت مدیریت داشت. بیش از ۵۵۰ بانک بین سال‌های ۲۰۰۱ تا آغاز سال ۲۰۲۳ ورشکسته اعلام شده اند اما روایت بانک سیلیکون ولی متفاوت است. داستان ایجاد بانک نیز جالب است.در طی یک بازی پوکر، بیل بیگرستاف و رابرت مدیاریس ایده  تاسیس بانک سیلیکون ولی را مطرح کردند و در سال ۱۹۸۳، این دو نفر به همراه رابرت اسمیت، اولین شعبه را در سن خوزه کالیفرنیا افتتاح نمودند. در سال ۱۹۸۸ سهام بانک به عموم عرضه شد و در سال ۱۹۸۹ به منظور تثبیت حضور در دنیای سرمایه گذاری خطرپذیر به منلو پارک نقل مکان کرد.بانک سیلیکون ولی همه خدمات بانکداری تجاری را به شرکت‌ها ارائه می‌کرد، و در ارائه خدمات به استارت‌آپ‌ها و شرکت‌های سرمایه‌گذاری معروف بود. طبق وب‌سایت این شرکت، ۴۴ درصد از عرضه‌های عمومی اولیه فناوری و مراقبت‌های بهداشتی (IPO) در سال ۲۰۲۲ مشتریان بانک سیلیکون ولی بودند.

بانک سیلیکون ولی بین سال های ۲۰۱۹ تا ۲۰۲۲ رشد چشمگیری داشت که منجر به جذب مقدار قابل توجهی سپرده و دارایی شد. مقدار اندکی از این سپرده ها به صورت نقد نگهداری می شدندو بیشتر این سپرده ها برای خرید اوراق قرضه خزانه داری و عمدتاً اوراق بلندمدت استفاده میشد. این دارایی ها معمولاً بازدهی نسبتاً پایین و ریسک نسبتاً پایینی نیز دارند اما از آنجایی که فدرال رزرو در واکنش به نرخ تورم بالا، نرخ بهره را افزایش داد، اوراق قرضه های تحت مالکیت بانک سیلیکون ولی به دلیل افت قیمت در بازارهای پولی به سرمایه گذاری های پرریسک تبدیل شد. از آنجایی که سرمایه گذاران می توانستند اوراق قرضه را با نرخ بهره بالاتر خریداری کنند، ارزش اوراق قرضه های در اختیار بانک سیلیکون ولی کاهش یافت. با این اتفاق، بخشی از مشتریان بانک سیلیکون ولی – که بسیاری از آنها در صنعت فناوری هستند – با مشکلات مالی مواجه شدند و بسیاری شروع به برداشت وجوه از حساب های خود کردند. برای جبران این برداشت‌های بزرگ، بانک سیلیکون ولی تصمیم گرفت بخشی از سرمایه‌گذاری‌های خود را بفروشد، اما این فروش‌ها با زیان قابل توجهی همراه بود. در فرایند فروش اوراق حدود ۱.۸ میلیارد دلار از دست رقت و این آغاز پایانی برای بانک بود.

برخی از تحلیلگران بر این باورند که ورشکستگی بانک سیلیکون ولی خیلی زودتر با تغییرات قانون داد-فرانک آغاز شد، یعنی قانون اساسی بانکداری که در واکنش به بحران مالی سال ۲۰۰۸ اجرا شده بود. به عنوان بخشی از قانون داد-فرانک ، بانک های با بیش از ۵۰ میلیارد دلار دارایی تحت نظارت و قوانین بیشتری قرار میگرفتند. این قانون در سال ۲۰۱۸  به جای تعیین آستانه ۵۰ میلیارد دلاری آن را به ۲۵۰ میلیارد دلار افزایش داد. بانک سیلیکون ولی علیرغم اینکه شانزدهمین بانک بزرگ آمریکا بود، دارایی کافی برای نظارت و قوانین اضافی در اختیار نداشت. اگر آستانه نظارتی هرگز تغییر نمی کرد، SVB با دقت بیشتری توسط تنظیم کننده ها زیر نظر  قرارمیگرفت و فروپاشیده نمیشد.

در این مقاله میخواهیم از مدل پنیر سوئیسی استفاده کنیم تا به ما برای تحلیل سقوط بانک سیلیکون ولی کمک کند. در سال های اخیر، حوزه مطالعاتی جدیدی به نام “علم ایمنی” پدیدار شده است. علم ایمنی اساساً با چندین زمینه دیگر مانند مهندسی و مراقبت های سالم بودن اجزای سیستم مرتبط است. دامنه این علم به ایمنی فیزیکی و روانی محدود نمی شود، بلکه شامل مسائل امنیتی از جمله امنیت سایبری و امنیت رفتاری نیز می شود. هدف توسعه علم ایمنی اطلاع‌رسانی به تصمیم‌گیران در رشته‌های مختلف است. یکی از مدل‌هایی که توسط دانشمندان ایمنی برای ارزیابی ریسک استفاده می‌شود، مدل پنیر سوئیسی است. میدانیم که هر برش پنیر سوئیسی پر از سوراخ است. اندازه و تعداد سوراخ ها از یک برش به برش دیگر متفاوت است. در این مدل، یک تکه پنیر سوئیسی نمادی از اقدامی است که برای به حداقل رساندن ریسک انجام میشود. هر تکه پنیر را می توان خط دفاعی در برابر حوادث دانست. «برش‌های» مختلف در یک سازمان ممکن است مدیریت، تخصیص منابع و یک برنامه ایمنی مؤثر باشد.

 long to be saved

هر تکه پنیر سوئیسی مجموعه ای از سوراخ های منحصر به فرد خود را دارد. این حفره ها نشان دهنده کاستی ها یا مناطقی هستند که احتمال شکست وجود دارد. برخی از برش ها ممکن است سوراخ های بیشتری نسبت به بقیه داشته باشند. هنگامی که تمام بخش‌های یک سازمان در کنار هم قرار می‌گیرند، نمایانگر  سیستم دفاعی سازمان در برابر ریسک به عنوان یک کل هستند. از آنجایی که تمام تکه های پنیر در نواحی مختلف سوراخ دارند (که نشان دهنده نقاط ضعف متفاوت آنهاست)، گاهی اوقات یک یا چند تکه پنیر ،سوراخی را در یک تکه پنیر دیگر می پوشاند. اینها نماد این است که چگونه برخی از جنبه های یک سازمان که دارای نقاط قوتی است می تواند کاستی های دیگر را جبران کند. با این حال، گاهی اوقات سوراخ‌ها روی هم قرار می‌گیرند و در نتیجه حفره ای ایجاد می‌شود که از انتها تا پشت پنیر را خالی میکند. این حفره نشان دهنده نقطه ضعفی است که در تمام حوزه های یک سازمان پدیدار میشود،  یعنی جایی که بیشترین پتانسیل برای شکست را  بوجود خواهد آورد.

خلق مدل پنیر سوئیسی  به پروفسوری در دانشگاه منچستر به نام جیمز ریسون[۱] نسبت داده می شود. او این مفهوم را در کتاب خود، خطای انسانی، در سال ۱۹۹۱ ارائه کرد. در این کتاب، او نظریه خود را توضیح می دهد که تصادفات نمی تواند نتیجه یک یا چند رویداد مستقل است. در عوض، او معتقد است که تصادفات به دلیل چندین عامل به هم پیوسته رخ می دهند که با هم به شکست منجر می شوند. یکی از مثال‌هایی که او برای نشان دادن نظریه خود از آن استفاده می‌کند، فاجعه چلنجر ۱۹۸۶ است، یک تراژدی تاریخی که در آن یک شاتل فضایی تنها ۷۳ ثانیه پس از بلند شدن منفجر شد و هر هفت سرنشین آن را کشت.

مدل خطای پنیر سوئیسی چارچوبی است که برای تجزیه و تحلیل و درک علل تصادفات و خطاها در سیستم های پیچیده مالی و بانکی استفاده می شود. این مدل نشان می‌دهد که سیستم‌های پیچیده از لایه‌های دفاعی متعدد مانند برش‌هایی از پنیر سوئیسی تشکیل شده‌اند. هر لایه دارای حفره ها یا نقاط ضعفی است، اما نقاط قوت لایه های دیگر معمولاً این نقاط ضعف را جبران می کند. با این تعریف، هنگامی که سوراخ ها در یک ردیف قرار می گیرند، یک مسیر روشن برای رخ دادن خطا ایجاد می شود. مدل پنیر سوئیسی، مدیریت ریسک را به‌عنوان مجموعه‌ای از برش‌های پنیر نشان می‌دهد که به عنوان دفاعی در برابر تأثیر «سوراخ‌ها» یا کنترل‌های نامطلوبی که ممکن است به دلیل اخلالهای فعال، سیستم‌های کنترل را حذف و با مشکل مواجه کند، عمل میکند. در یک دنیای ایده آل،  می بایست که هر لایه دفاعی دست نخورده باقی بماند اما در واقعیت، این لایه ها بیشتر شبیه برش‌های پنیر سوئیسی بوده و دارای سوراخ‌های زیادی هستند . برخلاف پنیرهای عادی، این سوراخ‌ها دائماً باز و بسته می‌شوند و محل خود را تغییر می‌دهند. وجود سوراخ در هر یک از “برش ها” معمولاً نتیجه بدی ایجاد نمی کند اما زمانی فجایع  ناگوار اتفاق می‌افتد که سوراخ‌ها در بسیاری از لایه‌ها در یک لحظه‌ در یک راستا قرار میگیرند و مسیری از فرصت تصادف را فراهم میکنند ، اینجاست که خطرات آن آسیب‌رسان و قربانیان آن بیشمار میشود.

ما در دنیایی زندگی می کنیم که شرایط پنهان[۲]  و “پاتوژن های ساکن[۳]” زیادی وجود دارند که در حقیقت  برای سیستم های مالی اجتناب ناپذیر  هستند . شرایط پنهان – همانطور که عنوان این اصطلاح نشان می دهد – ممکن است برای سال های زیادی در سیستم غیرفعال باشند و قبل از اینکه با اختلاللات فعال و محرک های محیطی برای ایجاد فرصت خسارات ترکیب شوند بصورتی خاموش وجود دارند. برخلاف اختلالات فعال، که اغلب پیش‌بینی اشکال خاص آن دشوار است، شرایط پنهان را می‌توان قبل از وقوع یک رویداد نامطلوب شناسایی و اصلاح کرد. درک این امر منجر به مدیریت ریسک پیشگیرانه به جای واکنشی می شود. شرایط پنهان نیز دو نوع اثر نامطلوب دارد:

آنها می توانند به شرایط ایجاد خطا در سازمان تبدیل شوند (به عنوان مثال، فشار زمانی، کمبود کارکنان، تجهیزات ناکافی، خستگی و بی تجربگی) و می توانند حفره ها یا ضعف های طولانی مدت در سیستم دفاعی ایجاد کنند (آلارمها و نشانگرهای غیرقابل اعتماد، رویه های غیرقابل اجرا، کاستی های طراحی و ساخت و غیره).

پاتوژنها یا عوامل مشکل زا نیز مانند یک باکتری، ویروس یا میکروب در سازمانها  می باشند که می تواند باعث بیماری  و اخلال در سیستم شود. آنها از تصمیمات اتخاذ شده توسط طراحان، سازندگان، نویسندگان رویه ها و مدیریت سطح بالا ناشی می شوند. تمام این تصمیمات استراتژیک دارای پتانسیل برای معرفی پاتوژن ها به سیستم هستند.

در مورد SVB، عوامل متعددی وجود داشت که منجر به ناتوانی بانک در تامین نقدینگی کافی برای سپرده گذاران شد و این امر باعث ایجاد یک روند کلاسیک تولید بحران در بانک گردید. بیایید نگاهی به دلایل این اتفاق بیاندازیم. اولین لایه دفاعی که شکست خورد، تورم بالای پیش بینی نشده ای بود که منجر به افزایش سریع نرخ بهره شد. اگرچه تورم در چند سال گذشته نگران کننده بود، اما این افزایش ناگهانی بسیاری از بانک ها را غافلگیر کرد. با افزایش نرخ بهره، ارزش اوراق قرضه موجود کاهش یافت و منجر به زیان قابل توجهی برای این بانک شد. دومین لایه دفاعی که شکست خورد، تمرکز بانک بر صنعت فناوری بود. تمرکز اصلی بانک بر ارائه خدمات بانکی به استارت آپ های فناوری بود که بانک را در برابر هر گونه رکود در صنعت فناوری آسیب پذیر می کرد. سومین لایه دفاعی که شکست خورد، سرمایه گذاری بانک در اوراق قرضه ۱۰ ساله دولتی در سال ۲۰۲۱  و در زمانی  بودکه بازدهی پایین  بود. بازده  پایین اوراق به دلیل افزایش نرخ بهره منجر به کاهش ارزش بازار اوراق قرضه خریداری شده در سال ۲۰۲۱  گردید و زیان قابل توجهی را برای بانک ایجاد نمود. چهارمین لایه دفاعی که شکست خورد، شکست بانک در پوشش / کاهش ریسک نرخ بهره با ابزارهای رایج مانند سوآپ نرخ بهره بود. با استفاده نکردن از این ابزارها، بانک خود را در برابر تغییرات نرخ بهره آسیب پذیر کرد. پنجمین لایه دفاعی که شکست خورد محدودیت بیمه FDIC 250 هزار دلاری بود. بیشتر حساب‌ها به میزان قابل توجهی پوشش ریسک نداشتند، و باعث شد بسیاری از مشتریان با ضررهای قابل توجهی روبرو شوند. این پول می‌توانست به صندوق‌های بازار پول منتقل شود و می توانست شرایطی را بوجود آورد که تضامین کافی توسط بیمه سپرده های فدرال آنرا پشتیبانی میکرد . ششمین لایه دفاعی که شکست خورد، تغییر شرایط مالی در صنعت فناوری بود. پس از رشد گسترده شرکت‌های فناوری در دهه گذشته، به‌ویژه از زمان همه‌گیری ویروس کرونا و حجم انبوه نقدینگی که به سیستم وارد شد، سال گذشته برعکس رفتار کرد و با سخت‌تر شدن شرایط مالی و افزایش نرخ‌ها به زمان‌های چالش‌برانگیز برای  صنعت فناوری منجر شد. هفتمین و آخرین لایه دفاعی که با شکست مواجه شد، تغییر قوانین در سال ۲۰۱۸ بود که باعث شد بر بانک‌هایی با کمتر از ۲۵۰ میلیارد دلار دارایی، نظارت و کنترل کمتری اعمال شود. این تغییر در قانون به بانک سیلیکون ولی اجازه داد تا ریسک های بیشتری را بدون نظارت کافی بپذیرد که در نهایت منجر به سقوط آن شد. مدل پنیر سوئیسی به ما کمک می کند تا بفهمیم چگونه سقوط بانک سیلیکون ولی رخ داد. هر لایه دفاعی که با شکست مواجه شد، به فروپاشی نهایی بانک کمک کرد. این مدل یادآوری میکند که حتی موفق ترین و نوآورترین شرکت ها نیز از خطرات بازار در امان نیستند و مدیریت ریسک برای بقا و پیشرفت هر کسب و کاری ضروری است. درس اصلی مدل پنیر سوئیسی این است که ساختارهای دفاعی به تنهایی کافی نیستند. نحوه تعامل آنها نیز از اهمیت حیاتی برخوردار است، و این موضوع مربوط به روابط انسانی و مسائل مربوط به دانش و قدرت نسبی است.

یک نمونه دیگر از  شکست های غیر منتظره را میتوان به مثال پشه ها تشبیه کرد. پشه ها را می توان یکی یکی کوبید، اما همچنان به آمد و رفتنشان ادامه می دهند. بهترین راه‌حل‌ برای رهایی از آنها ایجاد دفاع مؤثرتر و تخلیه باتلاق‌هایی است که در آن زاد و ولد می‌کنند. باتلاق ها، در این مورد، شرایط نهفته همیشه حاضر هستند. Citibank، Barclays، RBS، Fortis، UBS و غیره نمونه هایی است که نشان میدهد چگونه سیستم های دفاعی به ظاهر خوب می تواند با عدم تعادل ریسک تضعیف شود . نیروهای نهفته قدرتمند مدل کسب و کار ، همراه با فقدان هدف مشترک در مورد مدیریت ریسک در سراسر بانکها، ترکیبی از عوامل شکست را ایجاد میکنند.همیشه یک عنصر تصادفی در این واقعیت وجود دارد که سوراخ ها ممکن است را هم تراز میکند و بحران بزرگ را فرا میخواند. سازمان‌های با قابلیت اطمینان بالا، در مورد تعاریف چارچوب‌ مدیریت ریسک، بدترین‌ها را پیش‌بینی می‌کنند و خود را برای مقابله با آن در تمام سطوح سازمان مجهز می‌کنند.


[۱] James Reason

[۲] Latent conditions

[۳] resident pathogens

در جستجوی فرمانده اقتصادی :چرایی عدم تعادل ساختاری

دکتر کیارش مهرانی

استادیار و مدرس علوم مالی

۲ فروردین ۱۴۰۲

در بیان بسیاری از مسئولین بلند پایه کشور بارها شنیده ایم که فرمانده اقتصادی کشور را در شرایط بی تعادلی ساختاری اقتصاد مورد خطاب و عتاب قرار میدهند و بصورت پی در پی مسئولین فرهیخته به افرادی نا لایق تشبیه میشوند  . به زعم بسیاری از تحلیلگران این مقام فرماندهی اقتصاد ممکن است از نزدیکان  دولت باشد که گاه در قامت معاون رئیس جمهوری یا وزیر اقتصاد ظاهر میشود و بعضاً رییس بانک مرکزی و در مواقعی رییس سازمان برنامه و بودجه  قبای این عنوان سخت را به یدک میکشند. فارغ از اینکه فرمانده اقتصاد کیست یا باید چه کسی باشد ذکر چند نکته کلیدی جای تامل و بازاندیشی در نظام اقتصادی کشور و جهان بینی گرداندن جامعه دارد.

اول اینکه لقب فرمانده اقتصادی در ذات خود، ریشه در فرمان و به نوعی اقتصاد دستوری دارد.یعنی همواره در درون دولت به دنبال یک  دولتمرد دانشمند یا فردی مقتدر با اختیاراتی فراتر از عقلانیت سیستمی میگردیم تا از طرفی حلال مشکلات جاری و به نوعی معجزه آسا و یا اقدام فراتر از ذهن باشد یا بجای ریشه یابی مشکلات، بتوانیم تمامی مسائل را به گردن وی بیاندازیم.از طرفی میدانیم که اقتصاد دستوری[۱] یا فرمانده محور، یک سیستم اقتصادی است که در آن یک مقام مرکزی یا فرمانده ارشد در ساختار دولت، تولید و توزیع کالاها و خدمات را برنامه ریزی و کنترل می کند. اساساً، اقتصادهای دستوری دارای ساختارهای اقتصادی اقتدارگرا و با سلسله مراتب سیاسی یا اجتماعی  خاص  می باشد که تنها مسئول تصمیم گیری در مورد اقتصاد، دولت است. اقتصاد دستوری باید برنامه ریزی شده و برنامه محور باشد و دولت برای دستیابی به اهداف اقتصادی خود تحت یک فرآیند برنامه ریزی گسترده قرار  گیرد. منابع ضروری کشور مانند زمین، نیروی کار و سرمایه نیز برای همسویی با اهداف برنامه تخصیص داده شده و سپس برای اطمینان از رعایت این طرح جامع، قوانین و مقررات وضع شود. در حالی که اهداف خاص هر برنامه اقتصادی متمرکز ممکن است متفاوت باشد، هدف اصلی آن تامین غذا، مسکن و سایر نیازهای اساسی برای همه افراد کشور است.

اقتصاد دستوری دارای ۳ ویژگی کلیدی و متمایز است که میتواند هر فرمانده مقتدری را با عجز و نا اطمینانی همراه کند.

اولاً باید دارای یک طرح اقتصادی مدون و متمرکز باشد. یعنی دولت یک برنامه اقتصادی جامع  و میان مدت ایجاد می کند تا همه چیز را از تولید و توزیع گرفته تا مصرف کالا و خدمات ارائه دهد. همچنین بایداهداف خاصی را برای هر بخش و منطقه تعیین کند. در عالم امکان، ایجاد چنین طرحی با محیط پیچیده وابسته به اقتصاد جهانی بسیار مشکل است کما اینکه قیمتهای جهانی کالا از جمله نفت و گاز،فولاد، پتروشیمی همواره خارج از کنترل و برنامه ریزی بوده و داشتن یک برنامه سفت و سخت را ناممکن میکند. برنامه های توسعه اقتصادی که هر پنج سال یکبار تنظیم میشود حاکی از انحراف شدید برنامه و عدم دستیابی به محورهای آن بوده است.

ثانیاً باید دارای بودجه بندی و تخصیص منابع  متمرکز باشد یعنی دولت تمام منابع ملت از قبیل زمین، نیروی کار و سرمایه را برای دستیابی به اهداف تعیین شده در برنامه اقتصادی اختصاص دهد. منابع مورد نیاز را تعیین و آنها را بر اساس اهدافشان برای هر بخش توزیع کند. با وجود ساختار قدرت در ایران و تنوع فرهنگی و سیاسی در نمایندگان مجلس شورای اسلامی (حتی با تمامیت  داشتن رای اصولگرایان) این مهم غیر ممکن می باشد.

ثالثاً دولت  دارای انحصار گسترده باید باشد. یعنی دولت باید مالک تمام صنایع کلیدی در یک اقتصاد فرماندهی محور مانند حمل و نقل، ارتباطات و تاسیسات باشد. برای مشاغل خصوصی در سایر صنایع، دولت باید اطمینان حاصل کند که با برنامه های اقتصادی مطابقت دارند. بنابراین، فضا یا انگیزه بسیار کمی برای کارآفرینی و ابتکار فردی بوجود می آورد. با تمامی انحصاراتی که در دولت وجود دارد تجربه چند دهه اخیر نشان میدهد که انحصار گسترده بیشتر به توزیع رانت منتج شده است تا رفاه اجتماعی. از طرفی همواره دولت در رقابت با بخش خصوصی قرار گرفته و برای بیرون راندن بخش خصوصی،از هیچ نوع هزینه ای دریغ نکرده بطوری که در صنایع استراتژیک مثل آب و برق و جاده ، ادامه حیات صنعت با ابهام همراه شده است.

بطور اخص، فرمانده اقتصادی ممکن است همه اطلاعات دقیق  و قابل پیش بینی در مورد نیازهای بازار را نداشته باشد. در نتیجه، ممکن است منابع را به طور موثر تخصیص ندهد. ممکن است فرمانده اقتصادی ترجیحات مصرف کنندگان را نادیده بگیرد یا اولویت های وی با خواسته های جامعه متفاوت باشد. مثلاً بیش از ۴ میلیارد دلار واردات گوشی همراه در سال گذشته داشته ایم که اولویت فرمانده اقتصاد نبود ولی مردم متقاضی بودند. در مثالی دیگر ، بیش از ۱۰۰ میلیارد دلار تقاضای خودرو بعنوان کالای سرمایه ای ، قطعاً جزو اولویتهای فرمانده اقتصادی نیست ولی تقاضا هم چنان  به طرز شگفت آوری وجود دارد. یعنی دولت  یا فرمانده اقتصاد ممکن است نداند یا نخواهد به آنچه مصرف کنندگان می خواهند اهمیتی بدهد. یعنی کالاها و خدمات را بر اساس اهداف و نیازهای پیش بینی خود تولید کند که این  پدیده اغلب منجر به عدم تغادل بین آنچه تولید می‌شود و آنچه واقعاً مورد نیاز مردم است، می‌شود و در نتیجه باعث اتلاف اقتصادی می‌گردد. شاید ساده ترین مثال آن کمبود گوجه، خیار، پیاز و گاهی مرغ و بعضی اوقات گندم باشد که مسئولین را با بحران تقاضای کاذب مواجه میکند.

تنها راهکاری که امروز به ذهن میرسد این است که دیگر در جستجوی داشتن یک فرمانده اقتصادی نباشیم.در دانشگاهها به ما یاد دادند که ماهاتیر محمد در مالزی اقتصاد شان را دگرگون کرد. البته باید یادآور شویم وی پزشک بود نه اقتصاددان. در کتابی که  اخیراً توسط آقای افخمی از زندگی وی منتشر شده است از وی پرسید که تنها عامل موفقیت کشور مالزی در دوران صدرات شما چه بود؟ وی با یقیین پاسخ داد که اعتماد مردم به دولت و اعتمادآفرینی.

شاید بجای یافتن فرمانده اقتصادی اقتدار گرا  و دانشمند به دنبال یافتن راهکارهای اعتماد آفرینی در اقتصاد باشیم تا در زمان بحران بازار سرمایه با شیب تند خروج سرمایه مواجه نشویم یا در هنگام بحران ارزی، مردم در صفهای طولانی صرافی ها نایستند.اولین قدم این است که تفکر اقتصاد دستوری یا فرمانده محور را از جهان بینی کشور دور کنیم، در غیر اینصورت باید هر روز مان در نکوهش بهترین سرمایه های انسانی قرار گیرد که در مسند قدرت می نشینند و در کوتاه مدت با انبوهی از مشکلات غیر قابل حل مواجه میشوند و در آخر به افرادی نا لایق تشبیه میشوند.


[۱] command economy

ارزشهای پنهان در مولد سازی دارایی های دولتی- قسمت سوم(بهینه سازی فرایندهای بهره برداری و نگهداری زیرساختهای ملی)

دکتر کیارش مهرانی
استادیار و مدرس علوم مالی
۲۸ بهمن ۱۴۰۱
اکنون زمان آن فرا رسیده است که دولت پس از فشارهای شدید اقتصادی ناشی از تورم و بی ثابتی متغیرهای کلان اقتصادی مانند نرخ بهره و نرخ ارز که منتج به کاهش رشد اقتصادی شده به دنبال یافتن استراتژی جدید تغییر و نوسازی عملیات خود و بهبود ارائه خدمات اجتماعی در سطح ملی باشد. ابتدا دولت میخواست که سیستم اقتصادی قادر باشد مسیر خود را از نرخ ارز( خصوصاً دلار آمریکا) جدا کرده و نظام قیمت گذاری کالاها بر پایه نوعی تنظیم شوندگی داخلی استوار شود اما دیری نپایید که نظام قیمت گذاری کالا نه تنها از مسیر ارزی فاصله نگرفت بلکه بصورت عجیبی فراتر از نوعی دلاریزاسیون ارزی پدیدار شد. هم اکنون میتوانیم در قیمت کالاهایی چون سکه و خودرو نمایش اعجاب انگیز دلاریزه شدن را با حبابی فراتر از ذهن هر اقتصاد خوانده ای ببینیم.از طرفی نرخ بهره که علی القاعده باید شاخص ثبات یک اقتصاد و تنظیم گر سیاستهای پولی و سرمایه گذاری باشد از کریدور ۲۲ درصد فراتر رفته و متقاضیان منابع مالی را با نرخ هایی فراتر از بازدهی واقعی تولید روبرو نموده است. بجز تحریم های نظام سلطه گر که استقلال هیچ کشوری را در منطقه خاورمیانه بر نمی تابد و پایه های ورود و خروج سرمایه را متزلزل نموده است عواملی دیگری نیز وجود دارد که پایه های اقتصاد را از ثبات و منطق خارج کرده است. در واقع یک برنامه تجدید ساختار دولتی(restructuring) در مقیاسی بسیار بزرگ باید عملیاتی شده و استراتژی های مناسب برای حمایت از توسعه چندجانبه ، طراحی و اجرا شود تا در فضایی با ابهام کمتر و میدان عمل بیشتر بخواهیم رشد اقتصادی را به مدار درست برسانیم و بالاخص برنامه ای کامل برای تجدید حیات دولت نیاز است تا فراهم گردد.به نظر میرسد که ساختار دولت آنقدر فربه شده که گزینه های تغییر به شدت مشکل و در کنار نداشتن اجماع برای نظام حل مسائل کشور ، شرایط پیچیده اجتماعی ازجمله موضوعات ایدئولوژیک و تضادهای فراوان در لایه های متفاوت جامعه گزینه ای جز تجدید ساختار دولت را متصور نمیکند.
در دو مقاله پیشین درباره ضرورت مولد سازی داراییها با نگرشی جهانی با بهینه سازی داراییها و ارزشهای پنهان سبد متنوع دارایی دولت تحلیلی از موسسه بی سی جی ارائه شد.در این مقاله قصد دارم تا یکی از راهکارهای مولد سازی داراییها را که توسط همان موسسه به کشورهای جهان پیشنهاد شده یادآوری کنم. اگر مسئولان اقتصاد کشور در هر سطحی نسبت به مولد سازی داراییها حساس باشند در کنار سایر الزامات فرهنگی -اجتماعی می توان به آینده رشد اقتصاد کشور خوش بینانه تر نگریست.
مقدمه
تقاضای جهانی برای توسعه زیرساختها سالانه حدود ۴ تریلیون دلار هزینه دارد و عرضه (یا فرصت ایجاد زیر ساخت) حدود ۳ تریلیون دلار است که حداقل ۱ تریلیون دلار کسری عرضه نسبت به تقاضا در هر سال وجود دارد. ارزش زیرساخت های موجود در سرتاسر جهان حدود ۷۵ تریلیون دلار برآورد میشود که اگر با اندازه ارزش بازار سهام جهانی (۱۰۵ تریلیون دلار) مقایسه کنیم معنا داری آن هویدا میشود. این مقدار را میتوان با تولید ناخالص داخلی جهانی (۹۶.۵ تریلیون دلار) نیز مقایسه کرد.

با یک حساب سرانگشتی می بینید که زیر ساختهای جهانی تقریباً حدود ۷۵ درصد بازارمالی جهان و تولید ناخالص داخلی است و شکاف عرضه و تقاضای آن حدود ۱ درصد در سال است.مقایسه این ارقام با ارقام داخل ایران متفاوت است. بازار سهام ایران حدود ۱۵۰ میلیارد دلار و تولید ناخالص داخلی کشور حدود ۲۲۰ میلیارد دلار است. میدانیم که در پیجیده ترین و نازل ترین شرایط اقتصادی از لحاظ ارقام قرار گرفته ایم و اگر بخواهیم با هنجارهای جهانی حرکت کنیم حداقل باید تولید ناخالص داخلی ایران با پتانسیل ها و جمعیت کنونی آن حدود ۱.۱ درصدتولیدناخالص جهانی(حدود ۱۰۰۰ میلیارد دلار) باشد و سالانه حداقل ۴۰ میلیارد دلار نیاز به ایجاد زیر ساخت جدید در صورت تحقق زیرساختهای لازم برای تولید ملی یک تریلیون دلاری لازم داریم. با این محاسبات و با فرض ۷۵ درصد، حداقل۷۵۰میلیارد دلار زیر ساخت لازم است تا به تولید ناخالص یک تریلیون دلاری برسیم.واضح است که باید زیر ساختها را فراهم و بازدهی را حداکثر کنیم تا به یک رشد اقتصادی پایدار و متناسب در سطح جهانی برسیم.با این محاسبات، اگر دولت‌ قادر و مایل به بهینه‌سازی فرایندهای بهره برداری و نگهداری (O&M) دارایی‌های زیرساختی خود باشد، این ارزش آفرینی میتواند فرصتی فوق‌العاده را برای کاهش شکاف عرضه و تقاضای زیرساخت در سطح ملی ارائه ‌دهد.
بسیاری از کشورها به دلیل رشد جمعیت، رشد اقتصاد، افزایش شهرنشینی و فرسایش دارایی ها ، نیازهای زیرساختی شدیدی را تجربه می کنند. اگرچه تقاضا برای توسعه زیر ساختها به طور سرسام آوری در حال افزایش است، اما عوامل مختلفی موانع جدی در پیش روی عرضه یا تولید زیر ساختها می شود که نتیجه آن شکاف سرمایه گذاری جهانی حدود ۱ تریلیون دلار در سال است. برای پر کردن این شکاف، بیشتر دولت ها بر ساخت دارایی های جدید تاکید می کنند، اما این استراتژی راه حل اصلی نبوده و محدودیت‌های بودجه عمومی و همچنین مشکلات متعدد در اجرای پروژه‌ها (از ایده تا عمل در یک چارچوب زمانی معقول) وجود دارد. رویکرد تکاملی و بطور بالقوه مقرون و ‌به‌صرفه‌تر، بهبود ضریب بهره برداری، افزایش کارایی و افزودن طول عمر زیرساخت‌های موجود است به طوری که با بکارگیری حداکثری از دارایی‌های موجود و با استفاده از بهینه سازی فرایندهای عملیاتی و نگهداری این مهم میسر خواهد گردید.
دولت‌های بسیاری از کشورهای توسعه‌یافته و در حال توسعه از ظرفیت دارایی‌های موجود خود غفلت نموده و شیوه‌های فعلی عملیات بهره برداری و نگهداری غالباً و به‌طور جدی با کمبود مواجه است. در حوزه های عملیاتی، دولتها در به حداکثر سازی استفاده از داراییها و برآورده کردن استانداردهای کیفی بهره برداری کافی موفق نبوده اند، در حالی که هزینه‌های غیرضروری بالا و عوارض محیطی – اجتماعی سنگینی را متحمل می‌شوند.غالباً روشهای درست تعمیر و نگهداری نادیده گرفته شده و سوگیری های سیاسی شدیدی به سمت تأمین مالی برای خلق دارایی های جدید وجود دارد. در نتیجه عقب ماندگی طولانی در ارائه روشهای مناسب تعمیر و نگهداری ، دارایی‌های موجود خیلی سریع‌تر از حد لازم تخریب شده اند و عمر مفید آن‌ها را کوتاه تر از حد استاندارد میدانیم.
ارائه راه حل های مناسب مستلزم تغییر مرحله ای در مدیریت دارایی های زیرساختی است. در واقع، چنین تحولی از یکطرف امکان پذیر و از طرفی بسیار پیچیده است. نمونه‌های بسیاری از بهترین شیوه‌های بهره برداری و نگهداری از زیرساخت و سایر صنایع سنگین در سراسر جهان وجود دارد که باید به‌طور گسترده‌تر مورد استفاده قرار گیرند. به لطف نوآوری‌های اخیر در فناوری‌های دیجیتال – مانند سنجش از راه دور، تجزیه و تحلیلهای آماری پیشرفته مانند بکارگیری بزرگ داده ها، عملیات مستقل برنامه‌ریزی و کنترل یکپارچه – زیرساخت‌های سنتی می‌تواند به طور مؤثرتری مورد استفاده قرار گرفته و کارآمدتر و بهینه تر استفاده شوند. مهمتر از همه، راه کارهای بهره برداری و نگهداری مقرون به صرفه ای وجود دارد که در صنایع سرمایه بر به شدت قابل ملاحظه است. حتی پیشرفت‌های کوچک بهره برداری و نگهداری می‌تواند با توجه به اندازه بزرگ دارایی های پایه ای تأثیر قابل توجهی داشته باشد و علاوه بر ایجاد صرفه جویی مالی، مزایای اجتماعی و زیست محیطی قابل توجهی داشته و منتج به توسعه خدمات عمومی دولت ها شود. گزارش مجمع جهانی اقتصاد تحت عنوان «زیرساختهای استراتژیک: گام‌هایی برای بهره‌برداری و حفظ زیرساخت‌ها » که با همکاری گروه مشاوره بوستون تهیه شده ، بهترین شیوه‌های دولتها را برای بهره برداری و حفظ دارایی‌های زیرساختی تشریح می‌کند. این گزارش با استناد به بیش از ۲۰۰ نمونه واقعی از بخش‌های زیرساختی مختلف، بحث مفصلی را درباره اقداماتی که دولت‌ها و بهره‌برداران دارایی‌های زیرساختی باید انجام دهند، ارائه می‌کند. این گزارش دو نوع از بهترین شیوه را بررسی می‌کند: اجرای بهترین شیوه‌ها برای اپراتورهای دارایی جهت افزایش عملکرد بهره برداری و نگهداری و دوم: بهترین شیوه‌های توانمندسازی برای سیاست‌گذاران برای ایجاد شرایط بهره برداری و نگهداری پایدار. بهترین شیوه‌های پیاده‌سازی بر اساس سه موضوع ساختار یافته قابل تامل است:
• افزایش مطلوبیت زیرساخت با به حداکثر رساندن استفاده از دارایی و افزایش کیفیت برای کاربران
• کاهش هزینه کل زیرساخت ها با کاهش هزینه های بهره برداری و نگهداری و کاهش اثرات خارجی زیست محیطی و اجتماعی
• افزایش ارزش زیرساختها با افزایش طول عمر دارایی و سرمایه گذاری مجدد با چشم انداز چرخه عمر کامل
این گزارش نه تنها اقدامات ویژه ای را برای بهبود بهره برداری و نگهداری توصیه می‌کند، بلکه به دلایل ریشه‌ای عملکرد ضعیف عملیات بهره برداری و نگهداری مانند بودجه های ناکافی، قابلیت‌ها و ظرفیتهای نارس و رشد نیافته، و ساختارهای حاکمیتی نامناسب نیز می‌پردازد. برای پایدار ساختن بهره برداری و نگهداری با عملکرد بالاتر، سیاستگذاران باید سه عامل کلیدی را مد نظر قرار دهند:
• اطمینان از بودجه ریزی پایدار و کافی
• ایجاد ظرفیتهای لازم برای بهره گیری از قابلیت های نهادی و افراد
• اصلاح نظام حکمرانی
• Translation is too long to be saved
در شکلهای زیر،مختصری از اقدامات برخی کشورها در زمینه حمل و نقل، انرژی و آب ، بهره برداری اط صندوقها و کسب و کارهای زیر ساختی ارائه شده است.

ایجاد صندوقهای بهره برداری و نگهداری زیر ساختها

سخن پایانی
تعالی در زیرساخت های بهره برداری و نگهداری مطمئناً یک ابزار کلیدی برای کاهش شکاف زیرساخت های جهانی است، اما این این راه کار نیز به نوبه خود صرفاً نوشدارویی برای جبران ناکارایی هاست. بسیاری از کشورها برای رفع کمبودهای زیرساختی همچنان به ساخت دارایی های جدید نیاز دارند. با بهینه سازی ظرفیتهای موجود، بهترین عملکرد بهره برداری و نگهداری می تواند حداقل میزان ساخت و سازهای جدید را کاهش و منابع مالی کمتری را برای ساختهای جدید استفاده نماید و بخشی از منابع درگیر را نیزآزاد کند. استراتژی‌ها و سیاست‌های بهینه سازی بهره برداری و نگهداری که به خوبی طراحی شده باشند هم به کشورهای توسعه‌یافته و هم به کشورهای در حال توسعه فرصتی عالی برای تقویت زیرساخت‌ها، تقویت رقابت‌پذیری و تقویت پیشرفت و رفاه اجتماعی-اقتصادی ارائه می‌دهد.