Seven Deadly Economic Sins
ترجمه از https://www.aier.org/article/seven-deadly-economic-sins-a-review/
تاریخ نگارش:
۱۵ شهریور ۱۴۰۱
دکتر کیارش مهرانی
استادیار و مدرس علوم مالی
این کتاب مربوط به جنبش مردمی نیست، بلکه سفر ذهن مردانی است که بر صندلی آدام اسمیت نشستهاند و واقعاً عمیق و شایسته باید به آن توجه داشته باشند.»
لرد اکتون، نامه لرد اکتون به مری گلادستون
شاید معمول نباشد که نقد یک کتاب را با یک یادداشت تشکر شروع کنیم، اما در این مورد، با تشکر از جیمز اوتسون، جان تی رایان جونیور، استاد اخلاق تجاری در دانشگاه نوتردام، برای تألیف چنین کتاب قابل توجهی تشکر کنم. کتاب هفت گناه مرگبار اقتصادی به گونه ای نوشته شده است که هم برای افراد عادی قابل دسترس باشد و هم برای دانشگاهیان قابل درک باشد. به عقیده اوتسون در سنت مسیحی، گفته می شود که هفت گناه کبیره وجود دارد که به عنوان ضرر برای انسان است. فهرست این گناهان شامل غرور، حرص، شهوت، حسادت، شکم وارگی، خشم و تنبلی هستند. به گفته اوتسون، «هر کدام یک ضعف طبیعی انسان است که مانع خوشبختی می شود» و چیزی است که ما باید پیوسته با آن مبارزه کنیم.
به همین ترتیب، آیا هفت گناه کبیره اقتصادی نیز وجود دارد؟ اوتسون ادعا میکند که وجود دارد و در سرتاسر کتابش توضیح میدهد که چرا این «هفت گناه کبیره اقتصادی اصلی» برای شرایط انسانی مضر و در نهایت منجر به «هدر رفتن و از دست دادن رفاه بشریت» میشوند. همانطور که اوتسون آن را توصیف می کند، برخی از اصول علم اقتصاد، اگر به طور گستردهتر درک و مورد استفاده شوند، نه تنها به تصمیمگیری بهتر در زندگی فردی خود کمک میکنند، بلکه به تصمیمگیری اجتماعی و عمومی بهتر در مورد قوانین، مقررات و سیاستها نیز کمک خواهند کرد. اگر فقط کسانی از ما که آموزش اقتصاد ندیده ایم، می توانستیم راهی آماده برای یادگیری برخی از اصول اصلی اقتصادی بدون نیاز به بازگشت به مدرسه و رشته اقتصاد پیدا کنیم قطعا بهتر ازین بودیم.
اینجاست که کتاب اوتسون می درخشد و هفت گناه کبیره اقتصادی و مرگبار را که بر گفتمان عمومی ما مسلط هستند، روشن می کند، حتی اگر حذف آنها درک ما از جهان را در جهت مثبتی سوق دهد. اوتسون اذعان میکند که اقتصاددانان در مورد سیاستها در بسیاری از موارد اختلاف نظر دارند، همانطور که نقل قول زیر از یک مقاله کاری NBER در مورد این موضوع نشان میدهد:
وینستون چرچیل شکایت داشت چون که هرگاه از سه اقتصاددان برجسته بریتانیا در مورد سیاستهای اقتصادی مشاوره میخواست، چهار نظر متفاوت دریافت میکرد – دو نظر کاملاً متفاوت از جان مینارد کینز. تصویر اقتصاددانان در آشفتگی در مورد سیاست های اقتصادی به طور محکم در اذهان عمومی جا افتاده است که بدون شک با تمایل بسیاری از روزنامه نگاران به جستجوی دیدگاه های مخالف افراطی در مورد موضوعات بحث برانگیز تقویت شده است.
اما او ادعاهای قانعکنندهای را در هفت فصلی که بخش اصلی کتاب او را تشکیل میدهند، بیان میکند که چرا باید از هر یک از اشتباهات زیر اجتناب کنیم:
- ثروت مغالطه بازی صفر است
در این فصل، اوتسون شواهد قانعکنندهای ارائه میدهد که در یک جامعه مبتنی بر بازار که بر معاملات داوطلبانه و آزاد تمرکز دارد، ثروت در واقع حاصل جمع یک بازی مثبت است. این در مقایسه با شرایط نابازار ثروت قرار دارد زیرا ایجاد ثروت را می توان به طور دقیق به صورت بازی مجموع صفر یا مجموع منفی توصیف کرد. اگر افراد بیشتری این را درک میکردند، که در یک جامعه تجاری مبتنی بر بازار، مردم بهگونهای ثروت میسازند که برای همه «برد-برد» باشد، بدون شک فشار قویتری برای سیاستهایی وجود داشت که به ما اجازه میدهد بهگونهای عمل کنیم که الان داریم آنرا ترویج میکنیم.
- اشتباه به اندازه کافی خوب است
اوتسون با معرفی مفاهیم هزینه فرصت و پیامدهای ناخواسته، انتقاد خود را از مغالطه ثروت حاصل جمع صفر دنبال می کند. او به ما یادآوری میکند که قبل از دنبال کردن سیاستهایی که به نظر میرسد محبوب هستند یا «خوب» یا ارزش ظاهری فوری ارائه میکنند، باید مبادلات، هزینههای فرصت و پیامدهای گسترده را در نظر بگیریم. او از «مثال پنجره شکسته» کلاسیک باستیا به عنوان مثالی برای این موضوع استفاده میکند و هزینههای «ظاهری یا آشکار» در مقابل «پنهان» مربوط به تصمیمگیریهای اقتصادی را نشان میدهد.
تمثیل پنجره شکسته توسط اقتصاددان فرانسوی فردریک باستیا در مقاله خود در سال ۱۸۵۰ با عنوان “آنچه می بینیم و آن چیزی که نمی بینیم” (“Ce qu’on voit et ce qu’on ne voit pas”) معرفی شد تا دلیل آن را توضیح دهد. تخریب و پولی که برای بازیابی از ویرانی خرج می شود در واقع یک منفعت خالص برای جامعه نیست. این تمثیل به دنبال نشان دادن چگونگی تأثیر هزینه های فرصت و همچنین قانون پیامدهای ناخواسته بر فعالیت های اقتصادی به شیوه هایی است که دیده نمی شود یا نادیده گرفته می شود. این باور که تخریب برای اقتصاد خوب است، در نتیجه به عنوان مغالطه پنجره شکسته یا مغالطه شیشهگر شناخته میشود.
در مقاله باستیا( آنچه دیده میشود و آنچه که دیده نمیشود) پسری سنگی را از ویترین مغازه پرتاب میکند و باعث میشود صاحب مغازه ویترین را عوض کند. شیشه پنجره برای تعویض پنجره ۱۰۰ دلار در کسب و کار جدید دریافت می کند و صاحب مغازه یک ویترین جدید دریافت می کند. این مولد به نظر می رسد. سود ۱۰۰ دلاری برای شیشه فروش و سود صاحب مغازه از ویترین جدید همان چیزی است که باستیا آن را «مزیت آشکار» مینامد. آیا باید به خاطر این مزایای اقتصادی «دیده شده» به اطراف بگردیم و شیشه ها را بشکنیم؟ ما نباید؛ برای «هزینه پنهان» به درآمدهای آشکار توجه کنیم. هزینه فرصت در مقاله باستیا، نشاندهنده چیزی است که مالک مغازه میتوانست ۱۰۰ دلار را صرف آن کند، اگر نیازی به تعویض پنجره نداشت.
در حالی که این موضوع در زمینه مثال پنجره شکسته بدیهی به نظر می رسد، بسیاری از سیاست گذاران وقتی برای مثال از بودجه عمومی که از طریق مالیات برای پروژه های مختلف مانند «زیرساخت»، «امور عمومی» و غیره استفاده می کنند، این هزینه های «پنهان» را نمی بینند. وقتی هزینه های فرصت نادیده گرفته می شود، «خوب» «به اندازه کافی خوب» نیست. در حالی که این موضوع در زمینه مثال پنجره شکسته بدیهی به نظر می رسد، بسیاری از سیاست گذاران وقتی برای مثال از بودجه عمومی که از طریق مالیات برای پروژه های مختلف مانند «زیرساخت»، «امور عمومی» و غیره استفاده می کنند، این هزینه های «غیره» را نمی بینند.
- مغالطه ذهن بزرگ
در اینجا اوتسون به ما یادآوری میکند که هیچ ذهن بزرگ یا هیئتی از متخصصان با دانش مرتبط برای برنامهریزی یا هدایت زندگی ما وجود ندارد.چیزی که عامه مردم تصور میکنند که باید هیات حاکمه داشته باشد.
همانطور که اوتسون می گوید،…هیچ شخص ثالثی، هرچند متخصص، نمیتواند بداند که ما برای رسیدن به اهداف خود چه خطراتی را باید متحمل شویم یا تحمل ریسکهای مناسب ما باید چقدر باشد. متأسفانه هیچ ذهن بزرگی وجود ندارد، به این معنی که چنین تصمیماتی باید به درستی به خود افراد واگذار شود و از قضاوت آنها به بهترین شکل ممکن استفاده شود.
اوتسون وجود متخصصان موضوعی را انکار نمی کند، اما از آنجایی که تمرکز او بر سیاستمداران است، از ادعاهای دانشمندان در دهه ۱۹۷۰ برای نشان دادن نظر خود استفاده می کند. دانشمندان شواهد تجربی و نظری محکمی برای حمایت از پیشبینیهای زیر دادند:
در یک دهه، ساکنان شهری مجبور خواهند بود برای زنده ماندن از آلودگی هوا ماسکهای ضد گاز بپوشند… تا سال ۱۹۸۵، آلودگی هوا نصف میزان نور خورشید را به زمین کاهش خواهد دادو …..
مثال بالا تنها یکی از مواردی است که استدلال اوتسون را برجسته می کند: هر دانشی که کارشناسان در مورد پسانداز و سرمایهگذاری، سلامت و تغذیه و غیره دارند، کافی نیست تا آنها را در موقعیتی قرار دهد که بدانند شما یا هر فرد دیگری باید چه کاری انجام دهید، زیرا کارشناسان ،شما یا سایر افراد را نمیشناسند که سیاست های آنها باید اعمال شود یا دانستن اینکه هر فردی باید چه کاری انجام دهد، مستلزم آگاهی دقیق از وضعیت خاص او است.
- پیشرفت نوعی مغالطه اجتناب ناپذیر است
برای مشاهده این مغالطه کافی است به نمودار زیر نگاه کنید:
اگرچه ما در سیصد سال گذشته از یک انفجار پیشرفت لذت بردهایم (نمودار کلاسیک «چوب هاکی» را در بالا ببینید)، تاریخ به ما نشان میدهد که این امر اجتنابناپذیر نیست. برعکس، زمانی که در کل به تاریخ بشر نگاه شود غیرعادی است و به نظر می رسد که با ظهور جوامع مبتنی بر بازار همبستگی بسیا بالا و مثبتی وجود دارد. اوتسون میگوید: «پیشرفت، بهبود و شکوفایی به این بستگی دارد که مردم دارای نگرشهای درست، بهویژه نگرشهای اخلاقی باشند. آنها به این بستگی دارند که به افراد اجازه دهند تا در آزمون و خطا شرکت کنند تا مسیرهای درست را برای خود کشف کنند و از موفقیت ها و اشتباهات خود درس بگیرند. در توضیح این مغالطه هشداری صریح به خواننده و سیاستگذار وجود دارد. دور شدن از نگرشهای اخلاقی که از سازمانهای اجتماعی مبتنی بر بازار حمایت میکنند (مثلاً به نفع ذهن بزرگ)، میتواند این مسیر رشد را معکوس کند.
- اقتصاد مغالطه غیراخلاقی است
در فرهنگ عامه، اقتصاد غالباً غیراخلاقی یا حتی غیر معنوی در نظر گرفته میشود، اقتصاد مشهور است که علم سرد و محاسبهگر و به نوعی رشته تحصیلی است که ایدههایی دارد که به عنوان مثال «سود بر مردم ارجح است». اقتصاد علمی است که هیچ چیز را نمی تواند دور از حقیقت ببیند. همانطور که اوتسون بیان می کند، اقتصاد “در بسیاری از شرایط تنها راهی است که ما را قادر می سازد مراقبت و احترامات مناسب را برای همه مردم نشان دهیم.” سپس اوتسون از آدام اسمیت استفاده می کند تا موضوع زیر را تشریح کند:
«اصول اقتصاد و استدلال اقتصادی برای دستیابی به یک نظم اخلاقی عقلانی، چه شخصی و چه در سطح عمومی، ضروری هستند. بنابراین، برای دستیابی به اهداف عالی اخلاقی ، و برای داشتن شانس لازم در زندگی ، دستیابی به به اقتصاد ضروری است.»
- همه ما باید با اشتباه برابر باشیم
برابری، و در نتیجه نابرابری، موضوعی پایدار و همیشه مبرم نسبت به شرایط انسانی است. برخی از سیاستمداران پیشنهاد میکنند که «نابرابری مسئله تعیینکننده زمان ماست.» اوتسون این ادعاها را بررسی میکند و نتیجه میگیرد که هیچ راه منسجمی برای حمایت از برابری وجود ندارد، زیرا همانطور که آمارتیا سن استدلال کرده است، مفاهیم مختلف برابری مستلزم ایجاد معاوضه با سایر مفاهیم برابری است. با این حال، اوتسون به شیوه ای معنادارتری فراتر می رود و این ادعای اخلاقی را ترویج می کند که ما نباید به دنبال برابری «منابع، درآمد یا ثروت» باشیم، بلکه ما باید از برابری اختیار اخلاقی، برای همه مردم، به دلیل احترام به کرامت آنها به عنوان موجودات منطقی و خودمختار دفاع کنیم.» این منجر به برابری «اموال متعلق به مردم» برای همه مردم نمیشود، که در صورت اجرا میتوان آن را ترکیبی از ثروت بهعنوان مغالطههای مجموع صفر و ذهن بزرگ در عمل دید. در عوض، احترام به انتخابهای مردم و اختیار اخلاقی برابر به همه ما امکان میدهد از رفاهی که از انتخاب فردی و آزادی اقتصادی ناشی میشود بهره ببریم.
- بازارها مغالطه کامل هستند
در فصل پایانی متن کتاب، اوتسون به خواننده یادآوری می کند که بازار به تنهایی راه حل همه مشکلات نیست. به عنوان مثال، او چالش های اداره یک خانواده مانند بازار را برجسته می کند. او با جملات طنز آمیز نشان می دهد، “چقدر پول می خواهید که اجازه دهید من در صندلی بنشینم و فیلم را تماشا کنم؟” و “مری کوچولو می خواهد هر شب فقط بستنی برای شام بخورد، بنابراین ما باید به انتخاب های او احترام بگذاریم.”
در حالی که شناخت بازارها کامل نیست، اوتسون نشان می دهد که چگونه مشکلات کنش جمعی و مسائل استثماری که به طور طبیعی از شرایط انسانی ناشی می شوند، هنوز هم می توانند از طریق راه حل های مبتنی بر بازار به بهترین شکل کاهش یابند. همانطور که اوتسون می نویسد، رونق فزاینده ای که جوامع تجاری مبتنی بر بازار به آن منتهی می شوند، و هماهنگی منابع موجود ما با نیازهای ما که قیمت های (واقعی) امکان پذیر است، منابع بیشتری را تولید می کند تا با توجه به ترتیب اهمیت آنها برای ما با این چالش ها روبرو شویم. این ما را در موقعیت بهتری برای مواجه با آنها قرار می دهد اگر چه نمیتواند همه مشکلات ما را حل کند.»
سخن پایانی
از آنجایی که جامعه به دنبال سیاست های محدود کننده همه گیری کووید به سمت بازگشایی بزرگ بازارها حرکت می کند، کتاب جیمز اوتسون به در زمان خوبی منتشر شد. او نگرشی کلی را در مورد اصول اساسی اقتصادی در اختیار ما قرار می دهد که در صورت درک بیشتر، می تواند منافع قابل توجهی را برای جامعه فراهم کند. کتاب هفت گناه کبیره اقتصادی برای عموم مردم، سیاستگذاران و دانشجویان اقتصاد که مایلند در سطح فلسفی از مغالطه های اقتصادی که همچنان در افکار عمومی و در میان سیاست گذاران خاص سخن گفته میشود ، خواندنی است. رد قانع کننده هر یک، در زمینه اینکه چرا درست کردن آن برای پیشرفت بشر اهمیت دارد.